روز نوشت فروردین 1393
دوستای گلم عزیزای من جونم براتون بگه تا لحظه اخر دم سال تحویل بنده مشغول امو خانه داری بودم .البته صبحش با همسر وبچه ها رفتیم تا بتونیم دستگاه گیم امیر اقارو راه بندازیم تا عیدی بتونه بازی بکنه .همانجا مامانم زنگ زد گفت خونه نیستی گفتم نه .گفت که دختر خاله اش سکته وفوت کرده .سنشون بالا بود ولی زن بسیار مستقل ومهربونی بود.یه پیر زن خیلی شیک .شاید باورتون نشه تمام کارهاشو کرده حتی باقلوای مخصوصش رو هم پخته بود .خیلی ناراحت شدم .مامانم تا ساعت 5 بعد از ظهر کنار دختراش بود .ساعت 6 مامانبزرگم زنگ زد بیا سفره هفت سین برام بچین فردا صبح همه میان پیشم من بیچاره هم رفتم با پته و جام براش سفره انداختم .خداروشکر مقبول افتاد .مامانم وبابام...
نویسنده :
مامان امیر وپرنیان
18:30