تاسوعا وعاشورا
سلام به تمام دوستای مهربونم.روز سه شنبه قبل از تاسوعا امیر علی درسهای خوندنیشو خوند . کار زیادی نداشت.معلمش خیلی کاری بهشون نداده بود تا راحت برن عزا داری فقط گفته بود منم دعا کنین.صبح روز تاسوعا بچه ها زود از خواب بیدار شدن.بخصوص پرنیان خانم ما هزسال روز تاسوعا وعاشورا میریم خانه اقای خوشرو البته خودشون فوت کرده ان ولی هنوز عزاداری توی خونه اشون برقراره وبچه های منم عاشق اینن که برن اونجا بخصوص امیر علی از وقتی 8ماهش بوده بردمش .کمی بزرگتر شد با پدرش میرفت تو دسته وطبل کوچولویی رو که براش گرفته بودیم میزد.امسال رفت یه پرچم سیاهرنگ خرید که بیاد اونجا.ما از قسمت زنانه با مامانم ومادربزرگم وپرنیان رفتیم داخل .خاله ام ودختر خاله ام ودختراش زودتر رفته بودن زنگ زدن گفتن توی اتاق عقبی جای همیشگی هستن ماهم رفتیم پیششون.طفلک دخترای دختر خالم خیلی مواظب پرنیان بودن. دسته ها میومدن نوحه میخوندن سینه میزدن .خیلی خوب بود .تا ساعت 3 بعداز ظهر اونجا بودیم صبح یکی از فامیلهای دختر خالم برایمون قیمه اورده بود .از طرف قوم شوهر نیز برامون ابگوشت رسید.خلاصه نهارمون تکمیل بود.یه سنت دیگه هم تو خانواده ماست اینه که عصر تاسوعا همه برای مراسم چهل منبر میرن وشمع روشن میکنن.دایی بزرگم زنگ زد وگفت دم بازار همه جمع بشن .کفش وکلاه کردیم رفتیم اونجا .دم بازار شمع ونقل خریدیم وراه افتادیم به سمت اولین مکان صفه عزا خونه .کرمانیها حتما میشناسن قسمت پشتش جایی رو برای شمع روشن کردن گذاشته بودن منم برای سلامتی بچه هام وانهایی که نتونسته بودن همراهمون باشن شمع روشن کردیم ونقلهارو جلوی مردم گرفتیم .بعد رفتیم یه جای دیگه در اخر رسیدیم به عباسعلی .البته اونجا جایی برا شمع روشن کردن پیدا نکردیم .رفتیم زیارت کردیم ودسته هایی رو که میومدن توی حیاط دیدیم.بعدشم هم اومدیم خونه بچه ها خسته بودن خوابیدن منم اومدم یه یه سر به نت زدم ورفتم خوابیدم.
روز عاشورا دعوت شده بودیم منزل دایی همسر پسر داییم در جوپار. البته هر دو روز دعوت کرده بودن .صبح زود بچه هارو بیدار کردم قرار بود ساعت 9_10 حرکت کنیم .سریع لباس پوشیده راه افتادیم بماند که ما زودتر ازهمه اول جاده بودیم .جاده خیلی شلوغ بود انگار همه داشتن میمودن جوپار وماهان.وقتی رسیدیم داداشم زنگ زد ادرس گرفت .اما ما عقب افتادیم وراهو اشتباه رفتیم .دوباره زنگ زدیم ادرسو دادن . مسیر امامزاده بسته بود توی یه پارکینگ پارک کردیم وپیاده راه افتادیم .چقدر عزادارشون عالی بود وتعزیه هم داشتن شمر درست کرده بودن وحر و......وحتی شیر هم داشتن بچه ها رفتن جلو از شیر شکلات گرفتن .راه افتادیم توی مسیر عمه ام رو هم دیدیم همراه شدیم تا خونه اونها .برای ظهر ابگوشت میدادن 10 تا دیگ گذاشته بودن .مارفتیم داخل نشستیم .پرنیان زود با دخترا دوست شد اما امیر تا اخرش مثل مردای بزرگ نشسته بود.روز قبل هم ناهار داده بودن .تا ساعت 3 بودیم ما زودتر راه افتادیم که به ماشین برسیم .بارون هم شروع شد من میترسیدم بچه ها سرما بخورن .توی امامزاده زیر بارون هم دسته ها میمودن سینه میزدن .کم کم راه افتادیم واومدیم خونه .عصرش هم گفتم من باید برم شام غریبان هرجا رفتیم از جای خیلی دور مسیرها بسته بود نمیشد بریم یه دور زدیم اومدیم خونه مامانم .زن عموی بابام عدس پلو داده بودن همونکه بچه اش تازه فوت کرده بود.غذامون گرفتیم اومدیم خونه بچه هارو حموم کردم چون بوی دود میدادیم به خاطر دیگهای ناهار ظهر. بعدهم همگی از خستگی غش کردیم.روز جمعه هم به تمیز کاری خانه وروشن کردن ماشین لباسشویی گذشت بیچاره 4 سری لباس شست. الان دیگه باید برم این وروجکارو بخوابونم تا فردا برن سر کاراشون.امیدوارم روز اول هفته رو خوب شروع کنین .شاد وسلامت باشین. چهل منبر اسم مراسمه .که دراون شمع ونقل یا شکلات میگیریم .وتو جاهای خاص روشن میکنیم .