پرنیانپرنیان، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره
امیر علیامیر علی، تا این لحظه: 19 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره

مامانی ودوتا عشق کوچولوش

روزهای اخر ماه رمضان

1392/5/14 11:01
417 بازدید
اشتراک گذاری

سلام .اول ازهمه عباداتتون قبول .تو شبهای عزیز قدر برای همه شما دعا کردم با وجود اینکه ندیده بودمتان ولی برای همه دعا کردم.امیر علی تو این شبا منو همراهی کرد.نماز خوند ودعا کرد وپرنیان خانم هم چادر سفیدش رو پوشید وهمراه داداشش به نماز ایستاد والبته گاهی شیطونی میکرد ومهر نماز امیر رو برمیداشت .من اول نفهمیدم ولی از صدای الله اکبر بلند امیر فهمیدم.تو این مدت از جمعه دو بار مهمون افطار شدیم  جمعه به دعوت دایجانم رفتیم هفت اشیان .برا بچه ها که خیلی خوش گذشت موتور چهار چرخ اونجا بود که امیر جان 3 دفعه سوار شدن.مسولش دفعه دوم به امیر گفت خیلی تند میری دیگه دستت نمیدم   امیر قول داد واونم اجازه دادپرنیان ترسید سوار شه ایلیا هم میخواست سوار شه که دادشم باهاش نشست .کنترل کردنشون سخته.شتر واسب هم بود که کرایه میدادن دختر من ودختر دختر داییم از اینا خوششون اومده بود .البته پرنیان خیلی با احتیاط میرفت کنارشون اما یلدا کوچولو که یکسال ونیمه است همینجور میدوید  کنارشون کلا بچه پرتحرکی هست بیچاره دختر داییم همش در حال دویدن دنبالش بود.روز یکشنبه هم مهمون عمه ام تو کوهپایه بودیم افطار طبق معمول من ازهمه زودتر رسیدم رفتم یک کم کمک عمه دادم البته بیشتر کارهاشو کرده بود رفتم یک کم به صندلی های تو حیاط با کمک امیر نظم دادم .کم کم مهمونا رسیدن نشستن به صحبت بعدشم که غذا رو کشیدیم اوردیم سر میز .روز شنبه هم عروس بزرگ عمه جان زنگ زد وگفت جمعه اینده چهلم است برا دعا وناهار سالن گرفتن .مامانم غذر خواهی کرد وگفت

که دارن میرن مسافرت اخه مامانم وبابام وخاله ومادربزرگم وعموم دارن میرن مشهد .خالم میخواد نماز عید رو تو حرم باشه خوش به سعادتشون  منم میخواستم برم اما برنامه های جناب همسر جور نشد دیگه.اما عروس بزرگ که درضمن خاله بابام هم هست اصرار که من وداداشم حتما بریم.دختر خاله ام .خاله بزرگم که 9 سال پیش فوت کرده از ولایات اونطرف اومده .مامانم الان زنگ زد وگفت عصری بچه های خاله فوت شده دارن بیرون  افطاری پخش میکنن .فردا هم اون یکی دخترش به مناسبت ورود ابجیش داره فامیل رو افطاری میده منم دلم میخواست افطاری بدم .ولی با این درد زانو نمیتونم.همین کارهای روز مره خونه رو باید کم کم انجام بدم تا درد نگیره.راستی کلاس نقاشی امیر از فردا باز میشه دوباره باید بره کلاس.بد عادت شده صبحها همش میخوابه اینجوری بهتره.این چند روزه قبل بچه ها کمی سرما خورده بودن که خداروشکر به خیر گذشت ولی امیر هنوز داره سرفه میزنه.باید تو این ماه   پرنیان ببرم ازمایش بده برا صحت وسلامت مهد .همه تون رو به خدا میسپارم .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (5)

مامان جون(هلسا)
14 مرداد 92 12:07
انشاالله همیشه در کنار خانواده شاد و خرم باشین
شیلا
14 مرداد 92 21:27
خب شما هم بدون شوهرت برو همراشون نمیشه عایا؟


نه بابا با تو بچه سخته .درسته امیر بزرگه اما باید باباشون باشه
هدیه
14 مرداد 92 23:42
طاعات و عبادات شما هم قبول باشه خانومم
آره بهتون حق میدم، سفر با دو تا بچه و بدون ِ همسر خیلی سخته، همه ی مسئولیتش به گردن آدم میفته
انشالله سر یه فرصت مناسب با همسر و بچه های گلت میرید زیارت


مرسی عزیز دلم
الهام(مامان هلسا)
16 مرداد 92 8:43
سلام عزیزم.ما هم شما رو دعا کردیم.ان شا الله دعاها و مناجات هاتون قبول

منم فکر کنم باید هلسا رو طی ده روز آینده ببرم برا صحت مهد.راستی به مامانتون سفارش کنین تو حرم ما رو فراموش نکنن.ان شا الله قسمت شما و همسری و دو تا دردونه هم بشه




مرسی .انشالله قسمت همه بشه.


یاسی
18 مرداد 92 19:44
سلام عیدتون مبارک و نماز و روزه هاتون قبول حتما نطلبیده بوده ایشالله وقتی خنک تر شد با خانواده می روید اینقدر هوا گرمه که هیچ کجا مثل خونه ی خود آدم نیست