پرنیانپرنیان، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره
امیر علیامیر علی، تا این لحظه: 19 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره

مامانی ودوتا عشق کوچولوش

روز نوشت هفته اول ابان

1392/8/11 9:06
415 بازدید
اشتراک گذاری

سلام امروز بعد چند روز نبودن امدم که باشم.نمیدونم این چیه که وقتی یه مدت ننویسی دستم به نوشتن نمیره.تو این مدت با امورات خانه داری ورسیدگی به درس سرگرم بودیم.روز قبل از عید غدیر خونه مامانم شبش بودیم مامان من سیده وچون روز بعد هم عروسی بودن البته ما دعوت نداشتیم رفتیم انجا وبچه هاهم خیلی خوشحال شدن 3 تا بچه بهم رسیدن.بنده خدا مامانم فکر کنم بعد از رفتن ماهم مشغول جمع وجور بود.روز بعدش هم برا عید دیدنی فقط رفتیم خانه والدین همسر که همون موقع از بیرون گردی رسیده بودن.روز جمعه هم چون امیر شنبه امتحان داشت جایی نرفتیم.فقط عصر از بس امیر گفت بردمشون خانه مامان.اما شنبه رفتیم خونه خاله بزرگم البته به دیدن شوهر خاله ام خاله من حدود 10 سال پیش فوت کردن اما ما همچنان روزهای عید به دیدن شوهر خاله ام میریم .چون روز عید مهمون بودن دیدنشون افتاد به روز شنبه .همه فامیل مادریم جمع بودن به پرنیان خیلی خوش گذشت چون با دریا ویلدا خیلی بازی کرد.امیر همسن وسال نداشت مجبور بود تو جمع بزرگترا بشینه.

روز 5 شنبه هم رفتیم عروسی پسر عموی همسر بد نبود .البته اصلا نمیشه از روی ظاهر ادما روی باطنشون نظر داد.انشالله همه دختر وپسرا خوشبخت بشن واز انتخابشون راضی باشن.دیروز دوباره درد معده به سراغم اومد هر وقت استرس دارم یا خسته میشم این معده عزیز هم منو ول نمی کنه میخواد از خجالتم در بیاد.میدونین دلم ارامش میخواد گاهی فکر میکنم اگه یه جای دور برم که هیچ کس نباشه چه خوبه بعد با خودم میگم پس بچه هام چی.شاید فشار مشکلاته از همه نوع ولی باور کنین هیچوقت ناشکری نکردم.همیشه سعی کردم صبور باشم .درضمن دوست ندارم موج منفی بدم به وبلاگم .ولی 10 روزه با یه وب از طریق دوستانم اشنا شدم جالبه که همشهریم هم هست اما من خبر نداشتم.براش از خدا طلب صبر میکنم چون همراه وهمدم زندگیشو از دست داده.همین جا میگم مامان رزگل عزیزم محکم باش .تسلیت میگم.امروزم شنبه است روز اول هفته وکاره .انشالله همتون سالم باشین .دلاتون گرم وخودتون موفق.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (6)

هدیه
12 آبان 92 13:34
سلام عزیزم
آره منم وبلاگ ِ نسیم رو دیدم، خیلی ناراحت کننده ست، انشالله خدا بهشون صبر بده
خدا رو شکر که روزای خوبی داشتین، معده درد ِ شما هم مثل ِ سردردای من بیشتر ریشه ی عصبی داره لابد... مواظب خودتون باشید
الهی که همه ی روزهاتون پر از سلامتی و آرامش باشه عزیزم


مرسی هدیه.اره من فکر میکنم این اعصاب ادمو راحت نمیذاره.
الهام(مامان هلسا)
15 آبان 92 8:34
سلام عزیز دلم.جند روز پیش اومدم وبت ولی همینکه نوشته ات در مورد نسیم جون رو دیدم رفتم وبش و اینقدر گریه کردم که دیگه یادم رفت بیام و برات نظر بذارم.خدا صبرش بده.از اونجا دوباره رفتم وب ساچلی و با خوندن نوشته های اون هم گریه کردم.خدا به هر دوشون صبر بده واقعا.باید قدر داشته هامون رو بدونیم


راست میگی الهام جون .خداروشکر
مامان جون هلسا
15 آبان 92 15:24
سلام مامانی مهربون دو عشق کوچولو حالتون خوبه .امیدوارم همیشه خوب وسرحال باشید.گفتین مامانتون سیده از دور دستشونو می بوسم.ببخشید یه مدت زیارت بودم جوابتونو ندادم ایام سوگواری سالار شهیدان را به شما تسلیت میگویم امیدوارم بتوانیم از معنویات این ماه به خصوص زیارت عاشورا بهره کامل ببریم التماس دعا


مرسی .انشالله شما هم موفق باشین .
ساقی
15 آبان 92 16:05
سلام عزیزم . خداروشکر که به بچه ها خوش گذشته همیشه باید قدر داشته هامون رو بدونیم و شکرگذار باشیم .
راستی چی شد بابت معده دردت دکتر رفتی؟


نه ساقی جون نرفتم فعلا با معده ام همزیستی مسالمت امیز دارم
mehrnosh
17 آبان 92 11:19
salam azizam
khobi?
be on khanom ham tasliyat migam ... khoda beheshon sabr bede ...


omidvaram hamvare shado moafagh bashi ...
movazbee khodeto bacheha bash ...

fellan

mersi my deair
مامان گلی
19 آبان 92 1:18
مامانی سلااااااااااااااام
الهی خدا بد نده.خوب میرفتی دکتر.این معده درد خیلی بده.مامان من سالیانه که با این درد میسازه.ایشالاه روحیت بهتر بشه.این روزها تو مسجدا مارو هم دعا کن.ما که دست و پامون بسته شده از دست این هوا
منم میسازم باهاش .چشم حتما برانون دعا میکنم.