پرنیانپرنیان، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره
امیر علیامیر علی، تا این لحظه: 19 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره

مامانی ودوتا عشق کوچولوش

شروع تعطیلات

1392/2/26 14:49
621 بازدید
اشتراک گذاری

این چند روزی که ننوشتم یک کم تنبل شدم .امتحان های امیر ازیه طرف  رسیدگی به پرنیان وکارای خونه نمیذاشت دیگه بیام.دیروز امتحانهای شازده پسر تموم شد ودر واقع تعطیلات تابستان ماهم شروع شد.دیروز که امیر از مدرسه اومد خونه دیدم تمام وسایل وکارهایی که برا تحقیق انجام داده بود به همراه کتابهایی که به کتابخونه کلاس هدیه داده بود اورده خونه.صبح که میرفت گفت مامان پی اس پی منم همراهم بذار. حالا بماند که صبح ساعت 6.5 بیدار شد وسریع لباس پوشید بره مدرسه هی به بابای بیچاره غر میزد لباس بپوش چرا معطل میکنی.بابا همچین خونسرد کاراشو میکرد که نگو.حالا این اقا پسرمنم چون روز اخر بود اینقده زود بیدار شده ولباس پوشیده بود وگرنه هی باید تذکر بدی.ظهر که اومد ناهار خورد از خستگی غش کرد اما پرنیان خانم چون صبح تا ساعت 9 خوابیده بودن قبراغ برا خودش میرفت ومیاومد.تا سر شب خونه بودم البته مرتب با مامانم تل میزدم بنده خدا کولیت روده اش عود کرده بود وناراحت بود بعد بچه هارو بردم یک کم پیاده روی کنن رفتیم توی خیابون شریعتی وای که چقدر شلوغ بود همش هم دختر وپسر جوون.توی مسیر امیر هر جا مغازه کامپیوتری میدید وای میستاد سوال میکرد دنبال یه وسیله میگشت قیمت میپرسید وای این الف بچه همچین سوال میپرسید مدل چیه رمش چیه من حیرون میموندم .رفتیم تویه مجتمع تجاری  نسبت به چندسال پیش خیلی تغییر کرده بود وغیر مغازه های خدمات کامپیوتری یه مغازه بود پر از انواع ساز ها امیر قیمت نی وگیتار پرسید خودش علاقه داره ولی میترسم بره ولی ادامه نده دلسرد بشه.خلاصه مثل یه مرد جلو میرفت قیمت میگرفت در ضمن مواظب خواهرش هم بود اونجا بود که حس کردم پسرکوچولوم بزرگ شده.بعدشم رفتم براشون یه چیزی گرفتم که بخورن.تاساعت 9 راه رفتیم من اصلا یاد زانوم نبودم . همسر گرامی زنگید کجایی؟اومد دنبالمون سوارمون کرد.نمیدونم چیه که من رانندگی کردنو دوست ندارم  .بعدش به بچه هاگفت  فالوده میخورین ؟پرنیان درحال خواب رفتن بود چشماش باز شد گفت منم میخوام

رفتیم  جایی نشستیم وسفارش فالوده کرمانی دادیم بچه ها خیلی دوست داشتن.بعد هم اومدیم خونه پرنیان تو ماشین خوابش برده بود.امیر وبابا نشستن فیلم مستند دیدن منم رفتم نت به دوستان سر زدم.راستی روز سه شنبه هم مهمون بودیم که به خاطر امیر ویکسری مسایل دیگه حوصله نداشتم برم.من نمیدونم همه دختر بچه ها اینجورن یا پرنیان دایم در حال لباس پوشیدن وعوض کردنه ودوستداره موهاشو مرتب کنه ببنده وکفش پاشنه بلند حتی تو خونه بپوشه.  نسل به نسل بچه ها عوض میشن.ماچقدر بچگیمون فرق داشت.حالا منم یه مادر ساده پوشم مهمونی تا مهمونی می کا پ کنم .یه چیز دیگه چند بار خواستم عکسهای بچه هارو بذارم  نشد که نشد یعنی اپلود نشدن شاید این نی نی وب با بقیه فرق دارهامیر چند روزه سرفه میزنه باید ببرمش دکتر نمیدونم مریض شده یا حساسیته.دوستای عزیزم برام دعا کنین. ابن چند روز خیلی بی حوصله بودم ودلم عجیب گرفته بوده.انشالله که همتون شاد باشین

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (11)

پری
26 اردیبهشت 92 15:45
سلام
خانومی خدا برات نگرشون داره


مرسی انشالله شما هم خوب باشین
ساقی
26 اردیبهشت 92 16:11
کتابارو که داده بود کتابخونه چرا آورده بود؟؟؟خدا حفظش ون کنه . من که دخمل ندارم ولی از روی بچه های فامیل میگم که آره الان دخترها تو فکر تیپ و قر و قمیشن و پسرها بازی های کامپیوتری و تکنولوژی!!‏ خوش به حالتون میتونید برید ددر. من دلم لک زده یه بار برم از آزادی تا مشتاق رو قدم بزنم . اما نمیتونم . یه بارم وروجک رو با کالسکه اش بردم از بس پیاده روها چاله چوله داشت و بالا پایین بودند پدرم در اومد. جا به جا هم شنی بود و کوچه میشد و خلاصه هی در تلاش بودم.یه مسیر صاف مناسب پیدا نمیشه برای پیاده روی. فالوده کرمانی رو عشق است






راست میگی با کالسکه نمیشه انشالله که گلپسر زودتر بزرگ شه دستشو بگیری ببری پیاده روی.اره فالوده کرمانی خیلی خشمزه است
نمیدونم چرا پس دادن






شیلا
26 اردیبهشت 92 19:42
ماشالاه به امیر خودش همه چی وارده که
یحتمل رفتین پاساژ رضا؟


اره شیلاجون رفتیم اونجا .واقعا خودش یک پا کارشناس شده بچم
الهام(مامان هلسا)
28 اردیبهشت 92 7:59
ماشالله امیر آقا واسه خودش مرد شده
پرنیان هم خانوم شده.هلسا هم همش در حال لباس عوض کردنه


مرسی الهام جونم.جدی دخملی تو هم همینجوره؟خدا حفظشون کنه.
پرستو
28 اردیبهشت 92 10:17
اخه عزیزم پرنیان خوبه که دختر قرطی
هر از گاهی هوای حوصله ابری می شه گذراست


خدا کنه ابرا زود برن وافتاب بشه انشالله تو هم خوش باشی گلم
سمین
28 اردیبهشت 92 11:54
آره دختره همسایه ما که افتضاحه یه سر در میاره یه سر میپوشه کفشه پاشنه دارو نمیدونم میکاپ هم تو کراشه خیلی جلفه.این از باهوشیشونه ماشالله.منم یه وقتایی خیلی افسرده و بی حوصله میشم دنیای همه همینطوریه غصه نخوریم.


راست میگی بچه های این زمونه خیلی از ماها باهوشترن.انشالله مسایلی که باعث بیحوصله شدنمون میشه زود زود تموم بشه
نرگس مامان طاها و تارا
29 اردیبهشت 92 7:48
آخي اميدوارم زود مامانت خوب بشن.
دم اين مرد كوچولو گرم كه اينقدر مرده.
در ضمن جواب فضولياي منو نداديو...يادم مي مونه


عزیزم نرگس جونم مرسی بابت سر زدنامیایم بهت میگم
محسن
29 اردیبهشت 92 11:20
ایران پاپ آپ بهترین راه کسب درآمد و افزایش بازدید وبلاگ شما هم اکنون با ورود به لینک ما برای ثبت نام اقدام کنید. http://irpopup.ir/index.php?page=register&refer=1865
من و دخملی
29 اردیبهشت 92 14:40
نه عزیزم این دختر تو ماشالا ناز داره.. وگرنه دختر من اگر من لباسش رو عوض نکنم اصلا به فکر لباسشم نیست.. موهاشم که نمیزاره کلا شونه کنم!!!!! دست و صورتشم باید با دعوا واسش بشورم!!!!! اصلا یه تنبلیه که بیا و ببین..


وای برعکسه پرنیانه البته پرنیان با اینکاراش قشنگ میره روی اعصاب از بس باید لباس بشورم
هدیه
30 اردیبهشت 92 9:50
الهی... امان از دست ِ بچه های این دوره زمونه دیگه یه پا واسه خودشون مهندسن
خدا براتون حفظشون بکنه
راستش منم دیدم دختربچه هایی که به خودشون می رسن و حتی توو خونه دلشون می خواد کفشای پاشنه بلند پاشون کنن، زیاد نگران نباش، طبیعیه
شمام یکم برای خودت وقت بذار، به خصوص الان که امیر جان رفته توو تعطیلات و دغدغه ی درساشو نداری، بیشتر هوای خودتو داشته باش، شمام نیاز داری یکم تفریح کنی و شاد باشی عزیزم


مرسی هدیه جون .به نظر من دل باید شاد باشه گلم تو درست میگی سعی خودمو میکنم که به خودمم برسم مرسی بابت اینکه به فکرم هستی
شنای
1 خرداد 92 20:20
ای جانم پرنیان اونم میخواست بره خونه دوست خودش




اوه نمیدونی چه دوستم دوستمی میزنه .بچم هنوز مهد نرفته میگه من یه عالمه دوست تو مهدم دارم