ایام هفته با بچه ها
بعد از چند روز تاخیر بلاخره اومدم توی این چندروزه من با بچه ها خیلی مشغول بودم وسعی کردم تمام وقتشون رو پر کنم یکروز عصر دوچرخه سواری ویکروز پیاده روی وقتی هم که خونه میرسیم دیگه خودم از خستگی میافتم.بچه ها دوست دارن هردو مورد رو با مامانی برن.این بچه های من مامانم رو بیشتر از من دوست دارن .مامانم خیلی باهاشون حرف میزنه محبتشون میکنهامیر علی روز جمعه تولد دوستش دعوت بود به همین خاطر روز پنجشنبه رفتیم برا دوستش کادو بگیریم وای چقدر گرونه همه چی امیر یه کیت الکتریکی برا دوستش انتخاب کرد.بعد هم بستنی خوردن یعنی هرچه امیر کالری سوروند رفت به کنار.چه کارکنم بچه است جلوشم نمیتونم بگیرم . خرید برای تولد همراه بود با خرید یه دفتر خاطرات برا امیر ویک جعبه مداد شمعی برا پرنیان که زحمتشون رو مامانی کشید.روز جمعه که امیر زود بیدار شد تا عصر هم هی میگفت ساعت چنده ساعت 5 دیگه بردیمش جشن وساعت 9 اومد خونهبهش خیلی خوش گذشته بود پرنیان خانم هم میخواست همراهش بره لباس پوشیده بود گفتم مامان جان تو نمیتونی بری خونه دوست امیره دوست شما نیست میگفت من میخوام برم خونه دوست خودم همسایه طبقه پایین یه دختر داره که سه ماه از پرنیان بزرگتره پرنیان خیلی دوست داره بره پیشش در ضمن خجالت هم میکشه.خلاصه بااین پرنیان خانم هم مامعرکه ای داریم .
روز شنبه هم بعد از پیاده روی رفتیم خونه مامانبزرگ من .ما رفتیم داشت نماز میخوند در را باز کرد ودوباره نشست به نماز خوندن یک موقعه هایی به اینجور عبادت مادر بزرگم حسودیم میشه خیلی با ارامش وخلوص میخونه من فکر میکنم نسل قدیم استرسهای مارو نداشتن وراحتتر زندگی میکردم البته قانع تر هم بودن.من خیلی سعی میکنم که امیر وپرنیان قناعت رو یاد بگیرن بخصوص امیر چون اگر قناعت یاده نگیره همش برا مال دنیا حرص میزنه نه خودش ارامش خواهد داشت نه اطرافیانش یک چیزی هم هست کسی که الوده حرص بشه دیگه هم نمیتونه دندون طمع رو بکنه مگه ادم میتونه درچند خونه زندگی کنه توی یه لحظه چند ماشین سوار شه.دیگه مادر بزرگ بودن بسه بریم دنبال حرف خودمون دیروز مامانم بچه هارو سور پرایز کرد وگفت میخوام شام مهمونتون کنن بچه ها خوشحال .جای اونجارو هم من تعیین کردم که بچه هامریض نشن امیر که عاشق فست فوده. با بابا ومامان وبچه ها رفتیم البته زحمت بردن هم با بابام بود بنده خدا من شرمنده میشم. اخر شب هم اومدیم خونه بچه هاخسته شده بودن یه سی دی گذاشتم پرنیان که سریع خواب رفت اما امیر تا 2 ساعت سی دی میدید .چند وقته امیر داره سی دی های شاهنامه که از فروشگاه تازه براش گرفتم میبینه و همه رو دوست داره ودوست داره اشعارو حفظ کنه پرنیان هم با امیر میبینه ولی هنوز براش سنگینه مثلا نبرد رستم باسهراب. دوست دارم پرنیان شعر یاد بگیره اما میترسم زده بشه.راستی کسی میدونه تراشه های الماس خوبه یانه؟من چند وقت پیش توی مجله دیدم.امیر هر روز خاطراتشو مینویسه.