روز نوشت
سلام هرچی من میخوام زودتر بیام بنویسم نمیشه که نمیشه.امروز امیر علی رو که بیدار کردم رونه کلاس شد.یکسری لباس ریختم تو ماشین وبرا ظهر بچه ها هم غذا درست کردم.امیر علی همچنان مشغول گرفتن روزه کله جنشکی است.اما پرنیان خانم خواب هستن باید صبحانهشون رو اماده کنم بعد بیدارش کنمشکلک بزرگتر پیدا نکردم پرنیان اگه اینو ببینه میگه مگه من نی نی ام.یکشنبه هفته قبل با مامانم رفتم شریعتی کفش طبی گرفتم . چند وقته زانو درد بودم وچند بار دکتر رفتم ودرمان کردم فایده نداشت .باید مواظب باشم خم وراست نشم وسنگین بلند نکنم اخه مگه میشه کار نکرد اونم با دوتا بچه وروجک.دوشنبه هم امیر علی از کلاس که اومد یکراست رفت خونه رامتین هرچی من گفتم نرو گوش نکرد.تازه کلاس فوتبال هم نرفت.روز سه شنبه زنگ زدم مامان رامتین ورامتین رو دعوت کردم بیاد.چند وقت بود که امیر علی وسایل کار با چوب میخواست بلاخره تونستم برم ولی وقتی رسیدیم اموزشگاهه تعطیل بود شماره اش رو یاد داشت کردم زنگ زدم بهش گفت صبحها نیستم .عصر ها هستم .منم گفتم شرمنده من عصرا کم بیرون میام اگه میشه فردا صبح بیام بنده خدا قبول کرد.روز چهارشنبه امیر وباباش با هم رفتن وسایل رو گرفتن .یک کم گرون شد.البته گفتن تا اخر تابستان باید بیاد کلاس خداکنه به دردش بخوره.پنجشنبه هم با بچه ها رفتیم دور شهر گشت زدیم عصرشم افطار دعوت بودیم که رفتیم اما جمعه مامانی همه رو افطار دعوت کرده بود
باغ فلامینگو .گفت رامتین ومامانش هم بگو بیاین .بابای رامتین یک شهر دیگه کار میکنن نبودن.ما رفتیم دنبالشون .بچها بهشون خیلی خوش گذشت.راستی من چند وقته خیلی خواب عمه جان بابام رو میبینم همیشه سالم وخوب.اخه یکسال اخر عمه جان حالشون زیاد خوب نبود. میگم نکنه عمه جان دلش برا من تنگ شده میخواد منم ببره.