پرنیانپرنیان، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره
امیر علیامیر علی، تا این لحظه: 19 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره

مامانی ودوتا عشق کوچولوش

بازگشت مامانی وخوشحالی وروجکها

1392/2/13 17:22
419 بازدید
اشتراک گذاری

امروز از صبح زود امیرعلی بیدار بود ومنتظر.منتظر ولی خودشو با بازی کامپیوتری مشغول کرده بود.منم تند وتند کارامو کردم .قرار بود مامان وبابام ساعت 1.5 برسن .پرنیان خانم روهم بیدارکردم طبق معمول از خواب که بیدار میشه میگه چایی نون پنیر وشیر وکره مربا بیار بذار جلوم ولی دریغ از خوردن نمیدونم بااین خوردنش چه بکنمکلافهجدیدا هر اهنگی که توی برنامه کودک پخش میشه سریع یاد میگیره دلم میخواد یه سی دی زبان بگیرم براش ولی هرچه گشتم چیزی پیدا نکردم  سرما خوردیگش بهتر شده .     ناهار بچه هارو زود دادم دراین بین به امیر علی هم تذکر میدادم تکلیف هفتگیشو انجام بده که عصر فقط اختصاص بدیم به فینال زبان.امیر کلا تو انجام دادن تکالیف خونسرده درسو عمیق میخونه تو مدرسه هم خوب یاد میگیره ولی خیلی تکرار نمیکنه که این خیلی خوب نیست.                                                داداشم وهمسری رفتن مسافرا رو بیارن .منم با بچه ها رفتم خونه مامان .بلاخره اومدن بچه های من انگار روح تازه ای پیدا کرده بودن همچین پریدن بغل مامانی وبابایی انگار 2 ساله ندیدنشونبغلقسمت خوبش برا بچه ها سوغاتی ها بود که البته اسباب بازی هارو من وعروسمون دیروز به دور از چشم بچه ها گرفته بودیم ولی لباس هارو مامانم خودشون گرفته بودن اوه چقدر گرون بود یه دست تونیک وساق ویه بلوز بافتنی برا پرنیان وتل ودستبند وبرای خانم.برای امیر علی یه بلوز  ولی مارک بودن برا خودمم هم دو دست پیراهن ویه بلوز خیلی شیک وبرا همسری پلیور اینا هم گرون .مامانی میگه اینا رو باعشق براشون خریدم.قلب   مامانم کلا از اون مامانهایی هست که  خودشو وقف بچه هاش کرده  از خدا میخوام که سایه مامان وبابام همیشه بالای سرم باشه من خواهرم ندارم به همین خاطر ارتباطم با مامانم زیاده مامان یه فرشته ستفرشتهالانم یه 1 ساعتیه اومدیم خونه دارم.

دارم با بچه ها سر وکله میزنم  پرنیان داره سی دی میبینه امیر هم داره اماده میشه که زبان بخونه باید این کلاس زبان رو ادامه بده بهش قول دادم که اگه نمره فینال خوب بشه جایزه دارههوراباید ببینیم چه کار میکنه.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (5)

ساقی
14 اردیبهشت 92 12:38
سلام مامان خانم. خوب هستی؟ مبارک باشه وبلاگ و چشم شما وکوچولوها روشن که مسافر داشتیینو سوغاتیها هم مبارک.چه جالب منم خواهر ندارم و همه ی وابستگیهام به مادرمه. و دوم اینکه الان یه وروجک دارم که اسمش پارساست ودلم می خواست منم یه دخمل داشتم و اسمش رو میذاشتم پرنیان . اما همسر میگه تاوقتی که تکلیف کارم معلوم نشه خبری از یکی دیگه نیست . منم ترجیح میدم یکی داشته باشم تا اینکه دوتا داشته باشم با فاصله ی سنی خیلی زیاد. اینه که پرنیان نخواهم داشت هیچوقت. از طرف من کوچولوهای نازت رو ببوس.






مرسی ساقی جونم.ازحالا میشیم خواهر.میدونی منم تصمیمم یکبچه بود بعدش که امیر بزرگ شد همه گفتن تنهاست منم برا تنها نبودن امیر پرنیان رو اوردم ولی الان اصلا باهم کاری ندارن دنیاهاشون جداست انشالله دراینده پشت هم باشن شما اگه کوچولو خواستی نذار اختلاف سنیشون زیاد باشه تو هم گل پسرت رو از طرف من ببوس.







شیلا
14 اردیبهشت 92 21:17
به به موبارکا باشه چشمت روشن
سوغاتی هارو عشق است


ممنون.اره سوغاتی خیلی خوبه
شنای
15 اردیبهشت 92 0:22
چشمت روشن عزیزم


مرسی دوست گلم
نرگس مامان طاها و تارا
15 اردیبهشت 92 7:52
سلام عزيزم


خوشحالم كه به جمع وبلاگ نويس ها پيوستي.اينطوري بيشتر هم مي تونم باهات آشنا بشم.اما دختر خوب چرا اينطوري آدرس ميدي؟خوب قشنگ آدرسو بگو ديگه.اگه به مهموناتونم اينطوري آدرس خونه بدي كه پشيمون ميشن


در هر حال خوشحالم كه اينجا بيشتر با هم در ارتباطيم.راستي ميشه عكس جوجه هاتو بزاري دوست دارم برام واقعي تر بشن.






مرسی برای سرزدن .چشم عکسشونم میذارم امامثل نی نی های شما خشمل نیستن







افسون(عروس شیرازی)
15 اردیبهشت 92 13:04
عزیزم...چه کار خوبی کردی وبلاگ زدی برا گل هات...
ایشالا همیشه شاد و سلامت باشن


مرسی افسون گلم خدا تو وهمسریت رو برا هم حفظ کنه