شروع امتحانات
امروز ساعت 7 که بیدار شدم امیر رو بیدارکردم که بره مدرسه ساعت 7.5 مامان زنگ زد که ناهار بیایین خونه ما منم از خدا خواسته امیر رو روانه مدرسه کردم ودوباره به رختخواب گرم ونرم باز گشتم اما دریغ از خواب. بلند شدم یک کم خونه رو جمع وجور کردم لباسشویی رو روشن کردم ویکسری لباس شستم خونه رو جارو کردم دیگه راحت شدم .پرنیان خانم هم بیدارشدن اومده تو اشپز خانه میگه مامان من برات چه کارکنم.گفتم شما خودت برو دستاتو بشور وبیا صبحانه بخور .خدارو شکر امروز یک کم نون وپنیر با چایی میل فرمودن بنده هم تا تونستم تشویقش کردم دوباره مامان زنگ زد گفت مامانبزرگ عصر میرسه کرمان گفته از طرف من برا بچه ها یه چیز بگیر باز پروسه خرید برا بچه ها.تامن کارامو کردم و بیام بیرون مامانم دوباره تلفن زد گفت پسر داداشم دل درد داشته از مهد داره میارش خونه ما خرید باشه برای یک روز دیگه گفتم باشه. پرنیان کتاب قصه هاشو اورده بود براش بخونم یادم می اومد چقدر برای امیر کتاب میخوندم ولی این طفلک براش کمتر میخونم احساس میکنم بهش خیلی نمیرسم مرتب هم میگه میخوام برم مهد .پرسیدم گفتن اون مهدی که من میخوام بذارم تابستون کلاس اموزشی چندانی نداره حالا نمیدونم برا این سن اگه بخوام کلاس زبان بذارم زود نیست ؟ ناهار خونه مامانم بودیم وبعد رفتیم دنبال امیر اخه کلاس فوق برنامه داره وقتی فهمید خونه مامانی بودیم ناراحت شداز فردا هم امتحانامون شروع میشه تا هفته اینده. فردا امیر هدیه های اسمانی داره خودش که میگه من همه رو بلدم .برا تابستون براش خیلی برنامه دارم البته اگه قبول کنه پنجشنبه هم یه مهمونی بزرگ دعوتیم ولی خونشون خیلی پله داره منم بااین پرنیان وپله هاش حیرانمهی بالا هی پایین .خودم هم که مشکل پادرد دارم فکر کنم اخر شب دیگه جونی نداشته باشم خدا بخیر کنه.