پرنیانپرنیان، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره
امیر علیامیر علی، تا این لحظه: 19 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره

مامانی ودوتا عشق کوچولوش

مریضی وجشن

1392/2/19 16:48
532 بازدید
اشتراک گذاری

سه شنبه ساعت 4.5 صبح با گریه پرنیان از خواب پریدم دیدم داره سرفه میزنه یک دفعه حالش بد شد وخیلی ببخشید ها سبزتا ساعت 7.5 حال این بچه بد بود.دیگه از اون ساعت خوابید.امیر رو بیدارکردم ولباساشو پوشید وکیفشو برداش که با همسری بره مدرسهمنم اومدم که یک کم دراز بکشم مگه این تلفن گذاشت اول مامانی بود که اونم مثل پرنیان شده بود واز دیشب مریض بودهسبز.بعدش همسری زنگ زد احوال پرنیانو پرسید گفتم زنگ بزنه از دکتر پرنیان بپرسه چه کار کنیم.که دوباره زنگ زددکتر گفته بهش او ار اس بدین وکته ماست وعصر بیارین ببینمش .دیدم دیگه دراز کشیدن فایده نداره بلند شدم تا به خونه برسم ولباسارو توی ماشین گذاشتمورفتم سراغ تمیز کردن خونهبعدشم اشپزی.عصر امیر علی از طرف مدرسه جشن داشت جشنشون برا پایان سال بود باید لباسهای فرمشو میپوشید که عکس بگیرن صبح بهش گفتم لباس فرم هارو نپوش که برا عصر اماده باشه اونم قبول کرد. پرنیان که بیدار شد کته وماستو بهش دادم ومنتظر همسری شدم که اونم زود امد ناهارش رو خورد ورفت امیر رو از مدرسه بیاره.امیر که اومد خیلی هیجان داشت .زود لباساشو پوشید وموهاشو مرتب کرد وادکلن بابا رو هم برداشت زد به خودش خیلی مرتب وشیک شداما پرنیان رفته بود یه لباس کوتاه گلدار برای خودش اورد گفتم برا چیه چون نمیخواستم ببرمش البته حالش بهتر بود ولی فکر کردم خسته میشه گفت مال جشنه گفتم مگه توهم میخوای بیایی  گفت بله.لباسرو پوشید وخوشحال شروع کرد برا خودش گشتن .دیدم گناه داره .به همسری گفتم مطب دکتر نزدیکه از اون طرف میریم پیش دکتر .دم در سالن امیر علی دوستشو دید که با بابا ومامان وداداشش اومده بود خوشحال شد ماهم حال واحوال پرسی کردیم قبلا هم میشناختیمشون.رفتیم توی سالن باباها عقب نشستن من وپرنیان مامان دوست امیر عقب نشستیم.برنامه که شروع شد دیگه همه ساکت شدن وپدرا ومادرا مرتب از بچه ها که برنامه اجرا میکردن عکس میگرفتن همسری هم رفت چند تا از امیر عکس گرفت

امیر با دوستاش هم عکس گرفتبچه ها بیرون سالن بازی میکردن وهنگام اجرا میومدن تو سالن دنیای قشنگی این بچه ها دارن در پایان هم به همه بچه ها یک عدد توپ فوتبال دادن وجشن تموم شد امیر میخواست با دوستش بره خونشون که با گفتن اینکه میخواهیم بریم خونه مامانی منصرف شد بعد رفتیم پیش دکتر که گفت باید پرنیان پرهیز غذایی داشته باشه وبیماری ویروسیه البته حال خانم خانوما خیلی بهتر شده بود وبرا اطمینان رفتیم دکتر.                                                                                       چون به امیر قول داده بودم رفتیم خونه مامانی که بچه ها اونجارو خیلی دوست دارن ساعت 10 هم اومدیم خانه.امروز هم حال پرنیان بهتره باید کم کم برا مهمونی امشب اماده بشیم  مهمونی امشب جمعیت زیاده وهمه میان دیدن عروس وپسر عممتازه به جرگه متاهلین پیوستن البته هنوز عروسی اخر تابستونه دیگه باید برم کارام تموم نشده

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (6)

الهام(مامان هلسا)
20 اردیبهشت 92 18:48
امیدوارم که پرنیان خوبه خوب شده باشه و مهمونی دیشب هم کلی بهتون خوش گذشته باشه


مرسی عزیزم اره بهتره وجای شما خالی خیلی خوش گذشت
خاله شیدا و روشا
20 اردیبهشت 92 20:56
سلام

امیدوارم پرنیان خانم خوب خوب شده باشن

خوشحال میشم به وبلاگ خواهرزاده های منم سر بزنید و اگه اجازه بدید باهم تبادل لینک داشته باشیم




چشم سر میزنم.
خوشحال میشم

شیلا
21 اردیبهشت 92 13:14
ایشالاه پرنی جون بهتر میشه

ویروسه همه گیره

مدرسه پسرت کی تموم میشه؟



تا چهار شنبه باید بره بعد دیگه تعطیلات من بیچاره شروع میشه
ساقی
21 اردیبهشت 92 15:56
آخی طفلی پرنیان . امیدوارم بهتر شده باشه . امیرعلی جان کلاس چندمه الان؟باید چهارم باشه نه؟
خدا حفظشون کنه . دکتر پرنیان کیه؟


خدارو شکر بهتره.امیر هم کلاس سومه سال دیگه چهارمه
مامان گلی
21 اردیبهشت 92 16:22
مامانی پس پرنیان جون هم مریضه.درکت میکنم
باز خداروشکر کمی بهتر شده.خوب کردی بردیش واسه جشن
ایشالاه جشن پسر عمتونم خوش بگذره.از طرف ماهم تبریک بگین


مرسی مامان گلی.انشالله شما ونازدونه ها هم همیشه خوب باشین
شیلا
22 اردیبهشت 92 15:19
نمیدونم والا
چرا ارور میده
ادرس رو خوب نگاه کن شاید اشتباه وارد میکنی


درست شد .مرسی که اومدی