مریضی وجشن
سه شنبه ساعت 4.5 صبح با گریه پرنیان از خواب پریدم دیدم داره سرفه میزنه یک دفعه حالش بد شد وخیلی ببخشید ها تا ساعت 7.5 حال این بچه بد بود.دیگه از اون ساعت خوابید.امیر رو بیدارکردم ولباساشو پوشید وکیفشو برداش که با همسری بره مدرسهمنم اومدم که یک کم دراز بکشم مگه این تلفن گذاشت اول مامانی بود که اونم مثل پرنیان شده بود واز دیشب مریض بوده.بعدش همسری زنگ زد احوال پرنیانو پرسید گفتم زنگ بزنه از دکتر پرنیان بپرسه چه کار کنیم.که دوباره زنگ زددکتر گفته بهش او ار اس بدین وکته ماست وعصر بیارین ببینمش .دیدم دیگه دراز کشیدن فایده نداره بلند شدم تا به خونه برسم ولباسارو توی ماشین گذاشتمورفتم سراغ تمیز کردن خونهبعدشم اشپزی.عصر امیر علی از طرف مدرسه جشن داشت جشنشون برا پایان سال بود باید لباسهای فرمشو میپوشید که عکس بگیرن صبح بهش گفتم لباس فرم هارو نپوش که برا عصر اماده باشه اونم قبول کرد. پرنیان که بیدار شد کته وماستو بهش دادم ومنتظر همسری شدم که اونم زود امد ناهارش رو خورد ورفت امیر رو از مدرسه بیاره.امیر که اومد خیلی هیجان داشت .زود لباساشو پوشید وموهاشو مرتب کرد وادکلن بابا رو هم برداشت زد به خودش خیلی مرتب وشیک شداما پرنیان رفته بود یه لباس کوتاه گلدار برای خودش اورد گفتم برا چیه چون نمیخواستم ببرمش البته حالش بهتر بود ولی فکر کردم خسته میشه گفت مال جشنه گفتم مگه توهم میخوای بیایی گفت بله.لباسرو پوشید وخوشحال شروع کرد برا خودش گشتن .دیدم گناه داره .به همسری گفتم مطب دکتر نزدیکه از اون طرف میریم پیش دکتر .دم در سالن امیر علی دوستشو دید که با بابا ومامان وداداشش اومده بود خوشحال شد ماهم حال واحوال پرسی کردیم قبلا هم میشناختیمشون.رفتیم توی سالن باباها عقب نشستن من وپرنیان مامان دوست امیر عقب نشستیم.برنامه که شروع شد دیگه همه ساکت شدن وپدرا ومادرا مرتب از بچه ها که برنامه اجرا میکردن عکس میگرفتن همسری هم رفت چند تا از امیر عکس گرفت
امیر با دوستاش هم عکس گرفتبچه ها بیرون سالن بازی میکردن وهنگام اجرا میومدن تو سالن دنیای قشنگی این بچه ها دارن در پایان هم به همه بچه ها یک عدد توپ فوتبال دادن وجشن تموم شد امیر میخواست با دوستش بره خونشون که با گفتن اینکه میخواهیم بریم خونه مامانی منصرف شد بعد رفتیم پیش دکتر که گفت باید پرنیان پرهیز غذایی داشته باشه وبیماری ویروسیه البته حال خانم خانوما خیلی بهتر شده بود وبرا اطمینان رفتیم دکتر. چون به امیر قول داده بودم رفتیم خونه مامانی که بچه ها اونجارو خیلی دوست دارن ساعت 10 هم اومدیم خانه.امروز هم حال پرنیان بهتره باید کم کم برا مهمونی امشب اماده بشیم مهمونی امشب جمعیت زیاده وهمه میان دیدن عروس وپسر عممتازه به جرگه متاهلین پیوستن البته هنوز عروسی اخر تابستونه دیگه باید برم کارام تموم نشده