پرنیانپرنیان، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره
امیر علیامیر علی، تا این لحظه: 19 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره

مامانی ودوتا عشق کوچولوش

روز های من

1392/2/23 9:43
1,282 بازدید
اشتراک گذاری

پنجشنبه شب رفتیم مهمانی خونه عمم خیلی پله داشت یعنی یه خونه دوبلکس با پله های گرد منم دیدم که نمیتونم از یکی از اشناهای دور خواستم بیا کمک من همراه پرنیان بالا وپایین بشه بنده خدا قبول کردجاتون خالی خیلی خوش گذشت عروس این عمه ما خیلی با سلیقه است البته عروس پارسالی اخه عمه جان یه پسر هم پارسال داماد کرد اونهم خیلی کمک میداد وای چه میزی چیده بودن پرنیان خانم که با بچه ها مشغول بازی شد.امیر علی هم طبق معمول با تلویزیون .یعنی این بچه اگه ولش کنی میخواد هی تلویزیون ببینه باید مدام تذکر بدم شب تا دیر وقت اونجا بودیم بعد هم اومدیم خونه وبعد لالا امیر علی خیلی بچه راحتیه وقتی سرش رو روی ناز بالش میذاره 5 دقیقه بعد خواب خوابه اما پرنیان اینقده غر غر میکنه و  ازخجالت ادم درمیاد که حیرون میمونی باهاش چه کنی البته توی خونه خرابی نداره ولی مدام دلش میخواد با هاش بازی کنی شعر بخونی کتاب بخونی منم این چند روزه گرفتار امتحان های امیر هستم انشالله اگه خدا بخواد چهار شنبه دیگه هم امتحان هم مدرسه تمومه.راستی یه چند روزه دارم خواب امتحان میبینم  دارم امتحان میدم وهیچ چیز هم بلد نیستم روی برگه بنویسم.الان با طرح توصیفی توی مدارس دیگه مثل سابق به بچه ها استرس وارد نمیشه. روز جمعه هم در خانه بودیم مشغول امر مهم خانه داری ورسیدگی به فرزندان کار مهمی انجام نشد .مامانم روز 5 شنبه همه ایل وطایفه رو برا روز 1 شنبه شب دعوت کرد.  دوباره مهمونی         

روز شنبه پرنیان رو برداشتم رفتم خونه مامان بعد با بابا رفتیم دنبال خرید برا فرداشاز بس خرید کردیم خسته شدیم اما پرنیان خانم اینقده هوای خودشو داشت رفتیم اجیلی رضا که برا روی دسر ها شکلات سنگی بگیریم  خانم خانما گفت برا منم بگیر دو قلم چیز  دیگه هم امر فرمودن گرفتیم  ولی خب سعی میکنم خیلی عادتش به خرید ندم هرچه خودم فکر می کنم براش خوبه میگیرم کلا بچه ها اگه عادت به خرید اسباب بازی یا هر چیز دیگه داشته باشن بعدا با هاشون سخته کنار اومدن به همه چی هم بی اعتنا میشن این هم از پند مادر بزرگانهخسته اومدیم خونه ولی مامان جان تا پاسی از شب مشغول انجام امور خانه بودن.ظهر امیر که خونه اومد روز شنبه امتحان علوم داشت دیدم سه تا اشتباه کوچولو کرده میگم مامانم من اینارو که ازت پرسیده بودم میگه این کوچولوها رو یادم رفت دیگه.روز یک شنبه هم امتحان بنویسیم داشت یک کم باهم کار کردیم .من برا مشکل زانوم مرتب میرم دکتر. اون شب زنگ زدم منشی گفت حدود 9 بیا برای اینکه یه چسب مخصوص  بزنم روی زانوم اینجوری زانوم ثابت میشه هم دردش کمتره هم مشکلش رفع میشه وقتی دکتر چسبارو میزد گفت پات حساسیت به چسب داره باید هفته دیگه برا تعویض بیایی وگرنه باید 14 روز بعد میرفتم.بعد دکتر با بچه ها برگشتیم خونه ما هر جا میرویم خانوادگی میریم.بعدشم بچه ها خوابیدن منم یک کم تونت گشتم بعدم از خستگی بیهوش شدم.روز یک شنبه هم در خدمت مامانم برا درست کردن دسرها سالاد ها وغذا بودیم تا ساعت 1.5 با پرنیان خانم .عصر که امیر رسید گفتم تکالیفت رو انجام بده ببرمت خونه مامانی ولی کو گوش شنوا .اما پرنیان مرتب لباس عوض میکرد موهاشو مرتب میکرد برا مهمونی.زودتر رفتم تا بیشتر به امر مهم کمک دادن بپردازم مهمونهای مامان کم کم پیداشون شد وای عجب میزی چیندم  .چه کار کنم همه دسرا و دیزاین سالاد ها رو از  روی دستور های تو اینترنت پیدا کردم دسشون درد نکنه خیلی بدرد من خورد دیگه اخر شب رسیدیم بچه ها خسته به خواب رفتن من هم یک کم جمع وجور کردم خوابیدم.کارام همش تکراری تازه اینقده امتحان امتحان کردم همه استرس گرفتناسترس.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (9)

ساقی
23 اردیبهشت 92 11:42
اتفاقا پندهای مادربزرگانه ات خیلی کاربردی اند.کجای روزات تکراری شده؟ همش این ور و اون ور و مهمونی و ددر تشریف د ارین که. امتحانا هم تموم میشه راحت میشیم همگی. نگران استرسمون نباش[خند [hتازه ساقی جونم فردا هم مهمونیم دیگه خیلیش خوب نیس امیر که اصلا استرس نداره من بیچاره دارم .نازدونه خوبه؟
سمین
23 اردیبهشت 92 12:59
خوش به حالت مهمونی خیلی دوس دارم برام دعا کن منم درسام تموم شه


سمین گلم انشالله که درست تموم بشه وموفق باشی ولی خواهر گلم یه چیزی بهت میگم که تجربه بهم ثابت کرده درسو ول نکن حتما هم پیگیر کار بیرون باش چون تو خونه موندن فایده نداره منم اگه همون سال 79 که کارشناسی رو گرفتم ادامه میدادم یا با کار سرمو گرم میکردم بهتر بود.انشالله که مهمونی هم میری.ببخشید من هی مثل مادر بزگا حرف میزنم
بابای ملیسا
23 اردیبهشت 92 13:54
با سلام . وبلاگ ملیسا جان با موضوع یه تیکه بهشت روی زمین به نام شیرخوارگاه آمنه به روز شد . خوشحال میشیم مراجعه کنید و با نظرات زیباتون ما رو دلشاد کنید . منتظر شما هستیم . سلام اومدم سر بزنم ارور میداد ویک کمشو خوندم کارتون بس خوبه که میخواهین بهشون سر بزنین خدا کمکتون کنه
شنای
24 اردیبهشت 92 19:31
این اسمایلی که امیر و دعوت دعوا میکنی دختر مگه تو سیبیل داری


چه کنم شکلک دعوا زنونه پیدا نکردم.
نرگس مامان طاها و تارا
25 اردیبهشت 92 14:14
واي ماماني خيلي بدي...دلت مياد بگي فرشته ها خشمل نيستن؟جون من زود عكساشون بزار دلم آب شد.در ضمن لينكت كردم كه اينقدر مثل الان عقب نمونم ازتون


مرسی نرگس گلم.من چند جا برا اپلود عکی رفتم اما نمیشه تو نی نی وب بذارم فکر کنم قلق خاص داره.بگم پسر من از دخترم خشمل تره چون به مامانش رفته..... ولی جدا از شوخی اول بچه هامون سالم باشن بعد صالح .
نرگس مامان طاها و تارا
25 اردیبهشت 92 14:15
راستي مي گم اسمت چيه ماماني؟چند سالته؟كلاس چندمي؟خونت كجاست؟ نه جدي دوست دارم در مورد خودت بيشتر بدونم
نرگس مامان طاها و تارا
25 اردیبهشت 92 14:17
راستي مي دونستي از نظر من تو يك زندگي رويايي داري؟يه پسر 8 ساله...يه دخمل 3 ساله(واي من عاشق بچه هاي اين سنيم)
مي ري مهموني بهت خوش مي گذره.خداييش خوش به حالت دلم خواست


بچه هام خوبن.زندگیم بدک نیس البته من از سختیا نمینویسم .فکر میکنم شماها که اینجا میایین باید با خوندن نوشته هام شاد بشین روحیه بگیرین.این تنها کاریه که برا دوستای گلم از دستم بر میاید
شیلا
25 اردیبهشت 92 22:24
پست جدید نذاشتی؟


نه ولی شاید فردا یا جمعه بذارم


من و دخملی
26 اردیبهشت 92 9:41
نه دوستم کجاش تکراری بود.. این زندگیه دیگه.. این که نقطه ای باشه که بخوای برای رسیدن بهش تلاش کنی.. ایشالا موفق باشی همیشه.. این دخت رمن که اصلا نمیزاره به موهاش دست بزنم هر جا میبرمش باید با موهای شلخته ببرم


مرسی عزیزم. پرنیان عاشق گل سر وارایشه برعکس من شده هروقت میرم بیرون میگه برام این گلسر رو بخر این گردنبند واین انگشتر رو بخر راستی شما گوشهای دخملی رو سوراخ کردین؟