دخملی وپسری
سلام بلاخره بعد چند روز تنبلی وسر کله زدن با بچه ها اومدیم واقعا دیگه خجالت کشیدم.سه شنبه اون هفته مامان جان ما مهمان عصر داشتن برای بازدید پرسه میاومدن من وبچه ها هم زود لباسهارو پوشیدیم وراهی شدیم .مهمونها که اومدن از شانس خوبمون خانم مهمان همراه دخترا وپسرش اومده بودن بچه هاشون همسن وسال امیر وپرنیان خانم بود بخصوص امیر خیلی خوشحال شده بود چون نوه اون خانم همکلاس امیر بود البته تویه مدرسه نبودن اما از لحاظ درسی تو یه سال بودن.پرنیان خانم هم تمام وسایل اشپزخونش رو برده بود وبا دخترا مامان بازی میکردمهمونا زود رفتن چون میخواستن خونه عموی من هم برن ما اونقدر خسته شدیم که دیگه همراهشون نرفتیم ولی مامانبزرگم همراه مهمونا رفت اونجا.روزهای بعد هم کار خاصی نکردیم فقط رفتیم خونه مامانم.میخوام امسال امیر علی رو بذارم کلاس نقاشی خودش خیلی دوست داره .دیروز لیست وسایل رو گرفتم وامروز رفتم وسایلش رو خریدم البته چیز زیادی نبود برا شروع کار ولی همین ها هم گرون شددیروز من بایستی میرفتم دندونپزشکی مامانم بهم گفت زود بیا باید با خاله ات برم خرید نوبت من ده دقیقه به پنج بود امامریض قبلی تا ساعت پنج ونیم کارش طول کشید دندون منم یه نیم ساعت کار داشت برا روکش بود خداروشکر دیگه دندون پر نکرده هم ندارم.بنده خدا مامان زنگ زد نمیشد جواب بدم وقتی رسیدم مامان گفت تو دور اومدی خاله ات رفت جایی گفت تو که اومدی زنگ بزنم باهم بریم منم از خدا خواسته امیر گذاشتم که ندیم بابایی بشه پرنیان خانم بردم برا خرید شوهر خاله جان که همون عموی بنده باشه بنده خدا مارو برد خرید واورد درحین خرید پرنیان خانم هوس سنبوسه کرده بودن
هرچی میگم خوب نیستن به گوشش نرفتمنم مجبور شدم براش بگیرم ولی تمام محتویاتش رو خالی کردم ونون خالی رو بهش دادم.خدا منو ببخشه بچه رو گول زدم .امیر علی از سه شنبه باید بره کلاس ذوق زده است خوبه سرگرم میشه وبا پرنیان کمتر از خجالت هم درمیان .من نمیدونم اینا یه لحظه اینقده باهم خوبن یه لحظه دیگه .............اوه راستی یادم رفت بگم روز جمعه که روز پدر بود مابه جناب همسر روزشون رو تبریک گفتیم و عصربه خانه مامانجان که رفتیم کادوی بابایی را که یه پارسیان بود تقدیم کردیم اخه هرچی فکر کردم دیدم همه چی داره.مامان هم شب بچه هارو به خوردن ساندویچ مهمان کردن که امیر درست وحسابی ذوقی شد.