پرنیانپرنیان، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره
امیر علیامیر علی، تا این لحظه: 19 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره

مامانی ودوتا عشق کوچولوش

شروع امتحانات

امروز ساعت 7 که بیدار شدم امیر رو بیدارکردم که بره مدرسه ساعت 7.5 مامان زنگ زد که ناهار بیایین خونه ما منم از خدا خواسته امیر رو روانه مدرسه کردم ودوباره به رختخواب گرم ونرم باز گشتم اما دریغ از خواب. بلند شدم یک کم خونه رو جمع وجور کردم لباسشویی رو روشن کردم ویکسری لباس شستم خونه رو جارو کردم دیگه راحت شدم .پرنیان خانم هم بیدارشدن اومده تو اشپز خانه میگه مامان من برات چه کارکنم.گفتم شما خودت برو دستاتو بشور وبیا صبحانه بخور .خدارو شکر امروز یک کم نون وپنیر با چایی میل فرمودن بنده هم تا تونستم تشویقش کردم دوباره مامان زنگ زد گفت مامانبزرگ عصر میرسه کرمان گفته از طرف من برا بچه ها یه چیز بگیر باز پروسه خرید برا بچه ها .تامن کارامو کردم و ...
16 ارديبهشت 1392

بازگشت مامانی وخوشحالی وروجکها

امروز از صبح زود امیرعلی بیدار بود ومنتظر. ولی خودشو با بازی کامپیوتری مشغول کرده بود.منم تند وتند کارامو کردم .قرار بود مامان وبابام ساعت 1.5 برسن .پرنیان خانم روهم بیدارکردم طبق معمول از خواب که بیدار میشه میگه چایی نون پنیر وشیر وکره مربا بیار بذار جلوم ولی دریغ از خوردن نمیدونم بااین خوردنش چه بکنم جدیدا هر اهنگی که توی برنامه کودک پخش میشه سریع یاد میگیره دلم میخواد یه سی دی زبان بگیرم براش ولی هرچه گشتم چیزی پیدا نکردم  سرما خوردیگش بهتر شده .     ناهار بچه هارو زود دادم دراین بین به امیر علی هم تذکر میدادم تکلیف هفتگیشو انجام بده که عصر فقط اختصاص بدیم به فینال زبان.امیر کلا تو انجام دادن تکالیف خونسرده درسو ...
13 ارديبهشت 1392

بچه های من وروز مادر

8 سال و11 ماه پیش برای اولین بار که مادر شدم تازه به معنای واقعی کلمه مادر پی بردم.دیروز گل پسرم امیر علی در حالیکه دستشو رو دور گردن من حلقه کرده بود گفت مامان برای روز مادر برات چی بخرم گفتم عزیزم تو وخواهرت برام بهترین هدیه بودین ولی دیدم که یک کاغذ برداشته داره چیزی مینویسه .اما پرنیان خانم این چندروزه گرفتار سرما خوردگی از نوع شدید با ابریزش از بینی شده والبته من دعا میکنم که به گوشش سرایت نکنه ومثل اون دفعه دچار عفونت گوش نشه وکارمون به خوردن دارو وگرفتن نوار گوش نکشه امیرجونم یه کاغذ بهم داده که روش برام چیزی نوشته وقتی خوندم خوشحال شدم نوشته;lمادرم تو همیشه به من کمک میکنی وقتی چیزی میخواهم برایم میخری وقتی ناراحت میشوم تو مرا در اغو...
11 ارديبهشت 1392