پرنیانپرنیان، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره
امیر علیامیر علی، تا این لحظه: 19 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

مامانی ودوتا عشق کوچولوش

من خوبم

سلام ببخشید یه مدت دستم به نوشتن نمیره .البته به همه سر زدم .تو این مدت هم کار خاصی نکردم .کار خونه ورسیدگی به بچه ها .فقط سه شنبه گذشته مامان از مشهد اومد.وبچه ها خیلی خوشحال بودن .میگفتن خیلی خوب بوده مامانم دعای کمیل ونماز عید هم تو حرم بودن .روز 4 شنبه دایی بزرگم بابا بزرگ یلدا همه رو دعوت کرده بود برا شام.رفتیم از دیدن فامیل شاد شدیم .رروز پنجشنبه به رنگ کردن مو اختصاص دادم ولی درست هم سفیدیهامو نگرفت وچند تار سفید هنوز دارن خود نمایی میکنن.جمعه هم عروسی دعوت بودیم البته با دوستان شوهر اخه دختر یکی از همکارای شوهر عروس میشد خوش گذشت بخصوص برا بچه ها .بزرگترا هم به حرف وصحبت .شام خوردیم اومدیم خونه.بعدش هم لالا.الان هم مامانم زنگ زد گفت...
27 مرداد 1392

روزهای اخر ماه رمضان

سلام .اول ازهمه عباداتتون قبول .تو شبهای عزیز قدر برای همه شما دعا کردم با وجود اینکه ندیده بودمتان ولی برای همه دعا کردم .امیر علی تو این شبا منو همراهی کرد.نماز خوند ودعا کرد وپرنیان خانم هم چادر سفیدش رو پوشید وهمراه داداشش به نماز ایستاد والبته گاهی شیطونی میکرد ومهر نماز امیر رو برمیداشت .من اول نفهمیدم ولی از صدای الله اکبر بلند امیر فهمیدم.تو این مدت از جمعه دو بار مهمون افطار شدیم  جمعه به دعوت دایجانم رفتیم هفت اشیان .برا بچه ها که خیلی خوش گذشت موتور چهار چرخ اونجا بود که امیر جان 3 دفعه سوار شدن.مسولش دفعه دوم به امیر گفت خیلی تند میری دیگه دستت نمیدم   امیر قول داد واونم اجازه داد پرنیان ترسید سوار شه ایلیا هم میخواست س...
14 مرداد 1392

همیشه باید شکر گذار خدا باشیم

سلام اول ازهمه طاعات دوستای مهربونم قبول درگاه خدا .امشب شب عزیز قدره دوستای گلم شما که احیا نگه میدارین برا من وبچه هام دعا کنین . امیر علی دیگه این هفته کلاسهاش تموم شده ومشغول استراحت شده البته دو جلسه پشت هم کلاس فوتبال رو نرفته .داره تنبلی میکنه میگه مچ پام درد میگیره بالای زانوم درد میگیره .میدونه من به این موضوع حساسم.اخه حدود دوسال پیش امیر علی یکشب گفت پام درد میکنه  نه زمین خورده بود نه سابقه داشت یک کم پماد  زدم روش خوابید. اما فردا صبح بچه فلج شده بود نمیتونست از تختش بیاد پایین زنگ زدم به شوهرم چون بیرون بود که بیا امیر روببریم دکتر وزنگ زدم مامانم که بیاد کنار پرنیان اونموقع اسالش بود .بردیمش بیمارستان باهنر سریع عکس...
5 مرداد 1392

روز نوشت

سلام هرچی من میخوام زودتر بیام بنویسم نمیشه که نمیشه .امروز امیر علی رو که بیدار کردم رونه کلاس شد.یکسری لباس ریختم تو ماشین وبرا ظهر بچه ها هم غذا درست کردم.امیر علی همچنان مشغول گرفتن روزه کله جنشکی است.اما پرنیان خانم خواب هستن باید صبحانهشون رو اماده کنم بعد بیدارش کنم شکلک بزرگتر پیدا نکردم پرنیان اگه اینو ببینه میگه مگه من نی نی ام.یکشنبه هفته قبل با مامانم رفتم شریعتی کفش طبی گرفتم . چند وقته زانو درد بودم وچند بار دکتر رفتم ودرمان کردم فایده نداشت .باید مواظب باشم خم وراست نشم وسنگین بلند نکنم اخه مگه میشه کار نکرد اونم با دوتا بچه وروجک .دوشنبه هم امیر علی از کلاس که اومد یکراست رفت خونه رامتین هرچی من گفتم  نرو گوش نکرد.تازه ...
29 تير 1392

تولد من

امروز تولد منه اینکه چند ساله شدم شاید خیلی از دوستام بدونن.امروزاز خواب بیدار شدم اولین تلفن از طرف مامانم بود که تبریک گفت وبهم گفت کادوت پیش من محفوظه . همسری هم دیروز تبریک گفت پیشاپیش وهم امروز .اما امیر علی از کلاس که اومد بهم تبریک گفت ویکی از نقاشی های خوشگلش رو بهم داد .نقاشیش خیلی خوب شده اما پرنیان خانم یه بوس بزرگ ازمن گرفته.خدایا تورو شکر گذارم به خاطر همه چیز های خوب بهم دادی.اینم کیک تولدم ...
22 تير 1392