پرنیانپرنیان، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره
امیر علیامیر علی، تا این لحظه: 19 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

مامانی ودوتا عشق کوچولوش

روز های من

پنجشنبه شب رفتیم مهمانی خونه عمم خیلی پله داشت یعنی یه خونه دوبلکس با پله های گرد منم دیدم که نمیتونم از یکی از اشناهای دور خواستم بیا کمک من همراه پرنیان بالا وپایین بشه بنده خدا قبول کرد جاتون خالی خیلی خوش گذشت عروس این عمه ما خیلی با سلیقه است البته عروس پارسالی اخه عمه جان یه پسر هم پارسال داماد کرد اونهم خیلی کمک میداد وای چه میزی چیده بودن پرنیان خانم که با بچه ها مشغول بازی شد.امیر علی هم طبق معمول با تلویزیون . یعنی این بچه اگه ولش کنی میخواد هی تلویزیون ببینه باید مدام تذکر بدم شب تا دیر وقت اونجا بودیم بعد هم اومدیم خونه وبعد لالا امیر علی خیلی بچه راحتیه وقتی سرش رو روی ناز بالش میذاره 5 دقیقه بعد خواب خوابه اما پرنیان اینقده غ...
23 ارديبهشت 1392

مریضی وجشن

سه شنبه ساعت 4.5 صبح با گریه پرنیان از خواب پریدم دیدم داره سرفه میزنه یک دفعه حالش بد شد وخیلی ببخشید ها تا ساعت 7.5 حال این بچه بد بود.دیگه از اون ساعت خوابید.امیر رو بیدارکردم ولباساشو پوشید وکیفشو برداش که با همسری بره مدرسه منم اومدم که یک کم دراز بکشم مگه این تلفن گذاشت اول مامانی بود که اونم مثل پرنیان شده بود واز دیشب مریض بوده .بعدش همسری زنگ زد احوال پرنیانو پرسید گفتم زنگ بزنه از دکتر پرنیان بپرسه چه کار کنیم.که دوباره زنگ زددکتر گفته بهش او ار اس بدین وکته ماست وعصر بیارین ببینمش .دیدم دیگه دراز کشیدن فایده نداره بلند شدم تا به خونه برسم ولباسارو توی ماشین گذاشتم ورفتم سراغ تمیز کردن خونه بعدشم اشپزی.عصر امیر علی از طرف مدرسه جش...
19 ارديبهشت 1392

شروع امتحانات

امروز ساعت 7 که بیدار شدم امیر رو بیدارکردم که بره مدرسه ساعت 7.5 مامان زنگ زد که ناهار بیایین خونه ما منم از خدا خواسته امیر رو روانه مدرسه کردم ودوباره به رختخواب گرم ونرم باز گشتم اما دریغ از خواب. بلند شدم یک کم خونه رو جمع وجور کردم لباسشویی رو روشن کردم ویکسری لباس شستم خونه رو جارو کردم دیگه راحت شدم .پرنیان خانم هم بیدارشدن اومده تو اشپز خانه میگه مامان من برات چه کارکنم.گفتم شما خودت برو دستاتو بشور وبیا صبحانه بخور .خدارو شکر امروز یک کم نون وپنیر با چایی میل فرمودن بنده هم تا تونستم تشویقش کردم دوباره مامان زنگ زد گفت مامانبزرگ عصر میرسه کرمان گفته از طرف من برا بچه ها یه چیز بگیر باز پروسه خرید برا بچه ها .تامن کارامو کردم و ...
16 ارديبهشت 1392

بازگشت مامانی وخوشحالی وروجکها

امروز از صبح زود امیرعلی بیدار بود ومنتظر. ولی خودشو با بازی کامپیوتری مشغول کرده بود.منم تند وتند کارامو کردم .قرار بود مامان وبابام ساعت 1.5 برسن .پرنیان خانم روهم بیدارکردم طبق معمول از خواب که بیدار میشه میگه چایی نون پنیر وشیر وکره مربا بیار بذار جلوم ولی دریغ از خوردن نمیدونم بااین خوردنش چه بکنم جدیدا هر اهنگی که توی برنامه کودک پخش میشه سریع یاد میگیره دلم میخواد یه سی دی زبان بگیرم براش ولی هرچه گشتم چیزی پیدا نکردم  سرما خوردیگش بهتر شده .     ناهار بچه هارو زود دادم دراین بین به امیر علی هم تذکر میدادم تکلیف هفتگیشو انجام بده که عصر فقط اختصاص بدیم به فینال زبان.امیر کلا تو انجام دادن تکالیف خونسرده درسو ...
13 ارديبهشت 1392

بچه های من وروز مادر

8 سال و11 ماه پیش برای اولین بار که مادر شدم تازه به معنای واقعی کلمه مادر پی بردم.دیروز گل پسرم امیر علی در حالیکه دستشو رو دور گردن من حلقه کرده بود گفت مامان برای روز مادر برات چی بخرم گفتم عزیزم تو وخواهرت برام بهترین هدیه بودین ولی دیدم که یک کاغذ برداشته داره چیزی مینویسه .اما پرنیان خانم این چندروزه گرفتار سرما خوردگی از نوع شدید با ابریزش از بینی شده والبته من دعا میکنم که به گوشش سرایت نکنه ومثل اون دفعه دچار عفونت گوش نشه وکارمون به خوردن دارو وگرفتن نوار گوش نکشه امیرجونم یه کاغذ بهم داده که روش برام چیزی نوشته وقتی خوندم خوشحال شدم نوشته;lمادرم تو همیشه به من کمک میکنی وقتی چیزی میخواهم برایم میخری وقتی ناراحت میشوم تو مرا در اغو...
11 ارديبهشت 1392