پرنیانپرنیان، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره
امیر علیامیر علی، تا این لحظه: 19 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

مامانی ودوتا عشق کوچولوش

عیدتون مبارک

سلام بلاخره این نت من وصل شد  واومدم دیگه. قبل از همه عیدتون مبارک . تو این مدت که نت قطع بود ازخونه مامان میاومدم کم وبیش بهتون سر میزدم.امیر علی کلاس نقاشی رو میره ودیگه راه افتاده طراحی میکنه استادش ازش خیلی راضی هست.میگه استعداد داره من خودم هم نقاشی خیلی دوست داشتم امانشد برم دنبالش حالا اگه خدا بخواد امیر رو تشویق میکنم بره دنبالش.کلاس های مدرسه هم اسمش رو نوشتم هم قران و بنیه علمی وهم خط ورباتیک هفته ای 3روز باید صبح ها بره تازه عصرشم کلاس فوتبال داره میگم مامانم فوتبال که میری دروازه بون نشو برو خط حمله یا دفاع  که کمی بدوی تا لاغر بشی.تو خونه که هست همش پای تیوی وکامپیوتره ودم یخچال منم همش حرص میخورم میترسم وزنش بالاتر ب...
3 تير 1392

تولد امیر علی

سلام نتم هنوز قطعه ولی انشالله تو این هفته وصل میشه.امروز تولد گل پسرمه 9 سال پیش پسرم تو همچین روزی به دنیا اومد.زندگیم با به دنیا اومدنش معنای دیگه ای پیدا کرد.احتمالا امروز عصر یه جشن کوچولو براش بگیرم.خودش دوست داره هدیه تولدش پرنده باشه.باباش هم میگه براش بگیریم اما میترسم پرنده حساسیت بیاره چون تو بالاش پرهای کوچکی هست بال بال که میزنه میریزن حساسیت میاره.این چند روز هم اتفاق خاصی نبوده دلم برا تموم دوستام تنگ شده. انشالله زودتر نت وصل بشه. درضمن همین جا به پسرم  روز تولدش رو تبریک میگم ...
25 خرداد 1392

نت

سلام ایندفعه دیگه تنبلی نیس نت خونه قطعه منم سرگرم بچه ها هستم انشالله در اولین فرصت وصلش میکنم.امیر علی وپرنیان خوبن امیر داره کلاس نقاشی میره وخیلی عشق میکنه با نقاشی کشیدن.احتمالا کلاس ریاضی هم بذارمش.پرنیان خانم مشغول بازی میباشن. کفش پاشنه بلند پوشیدن پیراهن خشگلی هم پوشیده برا خودش میچرخه.راستی من الان خونه مامانی هستم دارم اینو مینویسم.
13 خرداد 1392

دخملی وپسری

سلام بلاخره بعد چند روز تنبلی وسر کله زدن با بچه ها اومدیم واقعا دیگه خجالت کشیدم .سه شنبه اون هفته مامان جان ما مهمان عصر داشتن برای بازدید پرسه میاومدن من وبچه ها هم زود لباسهارو پوشیدیم وراهی شدیم .مهمونها که اومدن از شانس خوبمون خانم مهمان همراه دخترا وپسرش اومده بودن بچه هاشون همسن وسال امیر وپرنیان خانم بود بخصوص امیر خیلی خوشحال شده بود چون نوه اون خانم همکلاس امیر بود البته تویه مدرسه نبودن اما از لحاظ درسی تو یه سال بودن.پرنیان خانم هم تمام وسایل اشپزخونش رو برده بود وبا دخترا مامان بازی میکرد مهمونا زود رفتن چون میخواستن خونه عموی من هم برن ما اونقدر خسته شدیم که دیگه همراهشون نرفتیم ولی مامانبزرگم همراه مهمونا رفت اونجا.روزهای بعد...
6 خرداد 1392

ایام هفته با بچه ها

بعد از چند روز تاخیر بلاخره اومدم توی این چندروزه من با بچه ها خیلی مشغول بودم وسعی کردم تمام وقتشون رو پر کنم یکروز عصر دوچرخه سواری ویکروز پیاده روی وقتی هم که خونه میرسیم دیگه خودم از خستگی میافتم.بچه ها دوست دارن هردو مورد رو با مامانی برن.این بچه های من مامانم رو بیشتر از من دوست دارن .مامانم خیلی باهاشون حرف میزنه محبتشون میکنه امیر علی روز جمعه تولد دوستش دعوت بود به همین خاطر روز پنجشنبه رفتیم برا دوستش کادو بگیریم وای چقدر گرونه همه چی امیر یه کیت الکتریکی برا دوستش انتخاب کرد.بعد هم بستنی خوردن یعنی هرچه امیر کالری سوروند رفت به کنار.چه کارکنم بچه است جلوشم نمیتونم بگیرم . خرید برای تولد  همراه بود با خرید یه دفتر خاطرات بر...
30 ارديبهشت 1392

شروع تعطیلات

این چند روزی که ننوشتم یک کم تنبل شدم .امتحان های امیر ازیه طرف  رسیدگی به پرنیان وکارای خونه نمیذاشت دیگه بیام.دیروز امتحانهای شازده پسر تموم شد ودر واقع تعطیلات تابستان ماهم شروع شد.دیروز که امیر از مدرسه اومد خونه دیدم تمام وسایل وکارهایی که برا تحقیق انجام داده بود به همراه کتابهایی که به کتابخونه کلاس هدیه داده بود اورده خونه.صبح که میرفت گفت مامان پی اس پی منم همراهم بذار. حالا بماند که صبح ساعت 6.5 بیدار شد وسریع لباس پوشید بره مدرسه هی به بابای بیچاره غر میزد لباس بپوش چرا معطل میکنی .بابا همچین خونسرد کاراشو میکرد که نگو.حالا این اقا پسرمنم چون روز اخر بود اینقده زود بیدار شده ولباس پوشیده بود وگرنه هی باید تذکر بدی .ظهر که او...
26 ارديبهشت 1392

شروع تعطیلات

این چند روزی که ننوشتم یک کم تنبل شدم .امتحان های امیر ازیه طرف رسیدگی به پرنیان وکارای خونه نمیذاشت دیگه بیام.دیروز امتحانهای شازده پسر تموم شد ودر واقع تعطیلات تابستان ماهم شروع شد.دیروز که امیر از مدرسه اومد خونه دیدم تمام وسایل وکارهایی که برا تحقیق انجام داده بود به همراه کتابهایی که به کتابخونه کلاس هدیه داده بود اورده خونه.صبح که میرفت گفت مامان پی اس پی منم همراهم بذار. حالا بماند که صبح ساعت 6.5 بیدار شد وسریع لباس پوشید بره مدرسه هی به بابای بیچاره غر میزد لباس بپوش چرا معطل میکنی .بابا همچین خونسرد کاراشو میکرد که نگو.حالا این اقا پسرمنم چون روز اخر بود اینقده زود بیدار شده ولباس پوشیده بود وگرنه هی باید تذکر بدی .ظهر که اومد ناه...
26 ارديبهشت 1392

روز های من

پنجشنبه شب رفتیم مهمانی خونه عمم خیلی پله داشت یعنی یه خونه دوبلکس با پله های گرد منم دیدم که نمیتونم از یکی از اشناهای دور خواستم بیا کمک من همراه پرنیان بالا وپایین بشه بنده خدا قبول کرد جاتون خالی خیلی خوش گذشت عروس این عمه ما خیلی با سلیقه است البته عروس پارسالی اخه عمه جان یه پسر هم پارسال داماد کرد اونهم خیلی کمک میداد وای چه میزی چیده بودن پرنیان خانم که با بچه ها مشغول بازی شد.امیر علی هم طبق معمول با تلویزیون . یعنی این بچه اگه ولش کنی میخواد هی تلویزیون ببینه باید مدام تذکر بدم شب تا دیر وقت اونجا بودیم بعد هم اومدیم خونه وبعد لالا امیر علی خیلی بچه راحتیه وقتی سرش رو روی ناز بالش میذاره 5 دقیقه بعد خواب خوابه اما پرنیان اینقده غ...
23 ارديبهشت 1392