پرنیانپرنیان، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره
امیر علیامیر علی، تا این لحظه: 19 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

مامانی ودوتا عشق کوچولوش

همیشه باید شکر گذار خدا باشیم

سلام اول ازهمه طاعات دوستای مهربونم قبول درگاه خدا .امشب شب عزیز قدره دوستای گلم شما که احیا نگه میدارین برا من وبچه هام دعا کنین . امیر علی دیگه این هفته کلاسهاش تموم شده ومشغول استراحت شده البته دو جلسه پشت هم کلاس فوتبال رو نرفته .داره تنبلی میکنه میگه مچ پام درد میگیره بالای زانوم درد میگیره .میدونه من به این موضوع حساسم.اخه حدود دوسال پیش امیر علی یکشب گفت پام درد میکنه  نه زمین خورده بود نه سابقه داشت یک کم پماد  زدم روش خوابید. اما فردا صبح بچه فلج شده بود نمیتونست از تختش بیاد پایین زنگ زدم به شوهرم چون بیرون بود که بیا امیر روببریم دکتر وزنگ زدم مامانم که بیاد کنار پرنیان اونموقع اسالش بود .بردیمش بیمارستان باهنر سریع عکس...
5 مرداد 1392

روز نوشت

سلام هرچی من میخوام زودتر بیام بنویسم نمیشه که نمیشه .امروز امیر علی رو که بیدار کردم رونه کلاس شد.یکسری لباس ریختم تو ماشین وبرا ظهر بچه ها هم غذا درست کردم.امیر علی همچنان مشغول گرفتن روزه کله جنشکی است.اما پرنیان خانم خواب هستن باید صبحانهشون رو اماده کنم بعد بیدارش کنم شکلک بزرگتر پیدا نکردم پرنیان اگه اینو ببینه میگه مگه من نی نی ام.یکشنبه هفته قبل با مامانم رفتم شریعتی کفش طبی گرفتم . چند وقته زانو درد بودم وچند بار دکتر رفتم ودرمان کردم فایده نداشت .باید مواظب باشم خم وراست نشم وسنگین بلند نکنم اخه مگه میشه کار نکرد اونم با دوتا بچه وروجک .دوشنبه هم امیر علی از کلاس که اومد یکراست رفت خونه رامتین هرچی من گفتم  نرو گوش نکرد.تازه ...
29 تير 1392

تولد من

امروز تولد منه اینکه چند ساله شدم شاید خیلی از دوستام بدونن.امروزاز خواب بیدار شدم اولین تلفن از طرف مامانم بود که تبریک گفت وبهم گفت کادوت پیش من محفوظه . همسری هم دیروز تبریک گفت پیشاپیش وهم امروز .اما امیر علی از کلاس که اومد بهم تبریک گفت ویکی از نقاشی های خوشگلش رو بهم داد .نقاشیش خیلی خوب شده اما پرنیان خانم یه بوس بزرگ ازمن گرفته.خدایا تورو شکر گذارم به خاطر همه چیز های خوب بهم دادی.اینم کیک تولدم ...
22 تير 1392

ماه رمضان

سلام ماه مبارک رمضان اغازشد. نماز وروزه هاتون قبول حق برا ماهم دعاکنین.دیروز پرنیان خانم رسما در مهد ثبت نام شدن مدارکشون رو تحویل دادیم.اما خودش با ایلیا رفت توی حیاط پشتی مهد بازی کنه اصلا احساس غریبی نداشت که بچسبه به من شاید به هوای بازی با ایلیا رفت.خداکنه مهر همینجور باشه اخه ایلیا دیگه مهر باید بره پیش دبستانی.امیر  رو که برا بار اول بردم مهد تا دوهفته به من چسبیده بود. بعدش دیگه خوب شد. روز سه شنبه هم ختم عمه جان بود دخترش خارج از ایران بود به همین خاط ختمش رو دور تر برگزار کردن.امیر علی مرتب کلاس هارو میره فکر کنم تا اخر تیر ماه کلاسها بر قرار باشن برای مرداد ماه باید چند تا کلاس دیگه پیدا کنم.اگه شما هم کلاس برا سن 10 ساله سرا...
20 تير 1392

ماه رمضان

سلام ماه مبارک رمضان اغازشد. نماز وروزه هاتون قبول حق برا ماهم دعاکنین.دیروز پرنیان خانم رسما در مهد ثبت نام شدن مدارکشون رو تحویل دادیم.اما خودش با ایلیا رفت توی حیاط پشتی مهد بازی کنه اصلا احساس غریبی نداشت که بچسبه به من شاید به هوای بازی با ایلیا رفت.خداکنه مهر همینجور باشه اخه ایلیا دیگه مهر باید بره پیش دبستانی.امیر رو که برا بار اول بردم مهد تا دوهفته به من چسبیده بود. بعدش دیگه خوب شد. روز سه شنبه هم ختم عمه جان بود دخترش خارج از ایران بود به همین خاط ختمش رو دور تر برگزار کردن.امیر علی مرتب کلاس هارو میره فکر کنم تا اخر تیر ماه کلاسها بر قرار باشن برای مرداد ماه باید چند تا کلاس دیگه پیدا کنم.اگه شما هم کلاس برا سن 10 ساله سراغ داری...
20 تير 1392

روز نوشت ها

سلام امروز ظهر خیلی نوشته بودم اما پرنیان خانم کامپیومتر رو خاموش کردن تمامش رفت .الان اومدم که بنویسم که اهل خانه در خوابند وهمه جا ارومه.روز سه شنبه پرنیان خانم رو بردیم مهد که ارزیابی بشن ساعت 8 صبح وارد پارک مهد شدیم اونجا بچه ها در حال بازی بودن  ویک مربی به اسم خاله مینا بچه ها رو صدا میزد وازشون سئوال می پرسید پرنیان خانم از همون اول یه دوست پیدا کرد به اسم پانیذ که با مامانش اومده بود مامانش خیلی جون بود پرسیدم گفت متولد 66 .نوبت پرنیان ودوستش که شد با هم رفتن خانم مربی پرسید که باهم نسبتی هم دارن که اینقده به هم وابسته ان در ضمن شال سر من ومامان پانیذ هم مثل هم بود بنده خدا فکر کرده بود فامیل هستیم .خلاصه پرنیان خانم ارزیابی ش...
18 تير 1392

روز نوشت ها

سلام امروز ظهر خیلی نوشته بودم اما پرنیان خانم کامپیومتر رو خاموش کردن تمامش رفت.الان اومدم که بنویسم که اهل خانه در خوابند وهمه جا ارومه.روز سه شنبه پرنیان خانم رو بردیم مهد که ارزیابی بشن ساعت 8 صبح وارد پارک مهد شدیم اونجا بچه ها در حال بازی بودن ویک مربی به اسم خاله مینا بچه ها رو صدا میزد وازشون سئوال می پرسید پرنیان خانم از همون اول یه دوست پیدا کرد به اسم پانیذ که با مامانش اومده بود مامانش خیلی جون بود پرسیدم گفت متولد 66 .نوبت پرنیان ودوستش که شد با هم رفتن خانم مربی پرسید که باهم نسبتی هم دارن که اینقده به هم وابسته ان در ضمن شال سر من ومامان پانیذ هم مثل هم بود بنده خدا فکر کرده بود فامیل هستیم .خلاصه پرنیان خانم ارزیابی شدن ازش ا...
17 تير 1392

امیر وپرنیان

سلام دیروز اومدم بنویسم هرچی نوشته بود پاک شد منم عصبانی شدم .به سلامتی امروز اومدم اپ کنم .البته الانم اومدم بنویسم صدای گریه پرنیان به هوارفت خانم یه لیوان شیشه ای دستش بوده زده شکسته تازه گریه هم میکنه مجبور شدم برم شیشه هارو جمع کنم جارو بزنم حالا اگه بهش بگم مامانم چرا لیوان شیشه ای برداشتی ناراحتم میشه قهر هم میکنه .دیروز پرنیان رو بردم مهد برا ارزیابی ولی ما دیر رسیدیم گفتن روز 3 شنبه ساعت 8 بیایین زمان امیر اینجوری نبود فکر کنم فردا معلم کلاسش هم معین میشه .اما امیر علی داره کلاسهاشو میره امروز ساعت 8 رفته تا ساعت 12 خودش راضیه.امروز عصر هم کلاس فوتبال داره از چند ساعت پیش لباسهای فوتبال رو پوشیده واماده است برا رفتن خدا کنه تا اخر...
10 تير 1392