پرنیانپرنیان، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره
امیر علیامیر علی، تا این لحظه: 19 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

مامانی ودوتا عشق کوچولوش

روز نوشت هفته اول ابان

سلام امروز بعد چند روز نبودن امدم که باشم.نمیدونم این چیه که وقتی یه مدت ننویسی دستم به نوشتن نمیره.تو این مدت با امورات خانه داری ورسیدگی به درس سرگرم بودیم.روز قبل از عید غدیر خونه مامانم شبش بودیم مامان من سیده وچون روز بعد هم عروسی بودن البته ما دعوت نداشتیم رفتیم انجا وبچه هاهم خیلی خوشحال شدن 3 تا بچه بهم رسیدن .بنده خدا مامانم فکر کنم بعد از رفتن ماهم مشغول جمع وجور بود.روز بعدش هم برا عید دیدنی فقط رفتیم خانه والدین همسر که همون موقع از بیرون گردی رسیده بودن.روز جمعه هم چون امیر شنبه امتحان داشت جایی نرفتیم.فقط عصر از بس امیر گفت بردمشون خانه مامان.اما شنبه رفتیم خونه خاله بزرگم البته به دیدن شوهر خاله ام خاله من حدود 10 سال پیش فوت ...
11 آبان 1392

روز نوشت روزهای مهر

سلام دیروز کلی نوشتم اما یادم رفت ثبت موقت بزنم همش پرید.دیروز اول ماه بود برا همه دعا کردم.اما روز نوشت روز 5 شنبه صبح پرنیان خانم بیدار شدن بهش گفتم امروز نرو امیر هم تو خونه است .گفت نه خاله منتظر منه باید برم.لباسشو پوشید وباباباش رونه شد .منم مشغول امورخانه شدم .امیر حدود ساعت 9 بیدار شد نشست پای تلویزیون .منم یکریز کار کردم .یکدفعه یادم اومد امیر دفتر ریاضی گاج میخواد شب قبلش بهم گفته بود .لباس پوشیدم که برم امیر گفت ترجیح میده خونه باشه .همیشه همینجوره بیشتر دوست داره تو خونه بمونه.رفتم تو خیابون شریعتی بانک کتاب اونجا یک عالمه کتابه.دفتر ریاضی برا امیر دوتا کتاب برا خودم ودوتا پازل برا پرنیان خریدم واومدم بیرون.رفتم مرکز خرید ازادی ...
16 مهر 1392

روز نوشت روزهای مهر

سلام دیروز کلی نوشتم اما یادم رفت ثبت موقت بزنم همش پرید.دیروز اول ماه بود برا همه دعا کردم.اما روز نوشت روز 5 شنبه صبح پرنیان خانم بیدار شدن بهش گفتم امروز نرو امیر هم تو خونه است .گفت نه خاله منتظر منه باید برم.لباسشو پوشید وباباباش رونه شد .منم مشغول امورخانه شدم .امیر حدود ساعت 9 بیدار شد نشست پای تلویزیون .منم یکریز کار کردم .یکدفعه یادم اومد امیر دفتر ریاضی گاج میخواد شب قبلش بهم گفته بود .لباس پوشیدم که برم امیر گفت ترجیح میده خونه باشه .همیشه همینجوره بیشتر دوست داره تو خونه بمونه.رفتم تو خیابون شریعتی بانک کتاب اونجا یک عالمه کتابه.دفتر ریاضی برا امیر دوتا کتاب برا خودم ودوتا پازل برا پرنیان خریدم واومدم بیرون.رفتم مرکز خرید ازادی ...
16 مهر 1392

مهر

سلامممممم............ بلاخره اومدم.ببخشید منو .دلم برا همتون تنگ شده بود. . تو این مدتی نبودم دیدم برام نگران بودین .خیلی ازتون ممنونم که به فکرم بودین . مهر هم شروع شد.تو خونه ما خیلی امسال پر رنگتر بود .پرنیان خانم هم به جمع بچه هایی که باید برن مهد پیوسته بود.خداروشکر از روز اول خودش خوب رفت واصلا به ماندن من در کنارش تو مهد نبود.خیلی زود به مربی وبچه ها وابسته شده  ودلش نمی خواد زود بیاد خونه.دوروز پیش هم برنامه اشپزی داشتن تو مهد .روز قبلش بهم زنگ زدن گفتن از کلاس پرنیان منو بعنوان اولین مامانی که باید بره اولین برنامه اشپزیرو اجرا کنه انتخاب کردن.مونده بودم چی اماده کنم که نیاز به پخت وپز هم نداشته باشه ودر ضمن مراحل درست کردنش ه...
10 مهر 1392

سلام

سلام دوستای گلم یه مدتی که نت خونه دوباره مشکل پیدا کرده  خودم هم حال وحوصله پیگیریش رو ندارم من و بچه ها بد نیستیم .حالمون خوبه.مشغول امورات مدرسه و اول مهر هستیم .امیدوارم همه تون سالم باشین .به خدا میسپارمتون.منو از دعاهای قشنگتون محروم نکنین ...
20 شهريور 1392

من خوبم

سلام ببخشید یه مدت دستم به نوشتن نمیره .البته به همه سر زدم .تو این مدت هم کار خاصی نکردم .کار خونه ورسیدگی به بچه ها .فقط سه شنبه گذشته مامان از مشهد اومد.وبچه ها خیلی خوشحال بودن .میگفتن خیلی خوب بوده مامانم دعای کمیل ونماز عید هم تو حرم بودن .روز 4 شنبه دایی بزرگم بابا بزرگ یلدا همه رو دعوت کرده بود برا شام.رفتیم از دیدن فامیل شاد شدیم .رروز پنجشنبه به رنگ کردن مو اختصاص دادم ولی درست هم سفیدیهامو نگرفت وچند تار سفید هنوز دارن خود نمایی میکنن.جمعه هم عروسی دعوت بودیم البته با دوستان شوهر اخه دختر یکی از همکارای شوهر عروس میشد خوش گذشت بخصوص برا بچه ها .بزرگترا هم به حرف وصحبت .شام خوردیم اومدیم خونه.بعدش هم لالا.الان هم مامانم زنگ زد گفت...
27 مرداد 1392