پرنیانپرنیان، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره
امیر علیامیر علی، تا این لحظه: 19 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

مامانی ودوتا عشق کوچولوش

روز نوشت ها

سلام امروز ظهر خیلی نوشته بودم اما پرنیان خانم کامپیومتر رو خاموش کردن تمامش رفت .الان اومدم که بنویسم که اهل خانه در خوابند وهمه جا ارومه.روز سه شنبه پرنیان خانم رو بردیم مهد که ارزیابی بشن ساعت 8 صبح وارد پارک مهد شدیم اونجا بچه ها در حال بازی بودن  ویک مربی به اسم خاله مینا بچه ها رو صدا میزد وازشون سئوال می پرسید پرنیان خانم از همون اول یه دوست پیدا کرد به اسم پانیذ که با مامانش اومده بود مامانش خیلی جون بود پرسیدم گفت متولد 66 .نوبت پرنیان ودوستش که شد با هم رفتن خانم مربی پرسید که باهم نسبتی هم دارن که اینقده به هم وابسته ان در ضمن شال سر من ومامان پانیذ هم مثل هم بود بنده خدا فکر کرده بود فامیل هستیم .خلاصه پرنیان خانم ارزیابی ش...
18 تير 1392

روز نوشت ها

سلام امروز ظهر خیلی نوشته بودم اما پرنیان خانم کامپیومتر رو خاموش کردن تمامش رفت.الان اومدم که بنویسم که اهل خانه در خوابند وهمه جا ارومه.روز سه شنبه پرنیان خانم رو بردیم مهد که ارزیابی بشن ساعت 8 صبح وارد پارک مهد شدیم اونجا بچه ها در حال بازی بودن ویک مربی به اسم خاله مینا بچه ها رو صدا میزد وازشون سئوال می پرسید پرنیان خانم از همون اول یه دوست پیدا کرد به اسم پانیذ که با مامانش اومده بود مامانش خیلی جون بود پرسیدم گفت متولد 66 .نوبت پرنیان ودوستش که شد با هم رفتن خانم مربی پرسید که باهم نسبتی هم دارن که اینقده به هم وابسته ان در ضمن شال سر من ومامان پانیذ هم مثل هم بود بنده خدا فکر کرده بود فامیل هستیم .خلاصه پرنیان خانم ارزیابی شدن ازش ا...
17 تير 1392

امیر وپرنیان

سلام دیروز اومدم بنویسم هرچی نوشته بود پاک شد منم عصبانی شدم .به سلامتی امروز اومدم اپ کنم .البته الانم اومدم بنویسم صدای گریه پرنیان به هوارفت خانم یه لیوان شیشه ای دستش بوده زده شکسته تازه گریه هم میکنه مجبور شدم برم شیشه هارو جمع کنم جارو بزنم حالا اگه بهش بگم مامانم چرا لیوان شیشه ای برداشتی ناراحتم میشه قهر هم میکنه .دیروز پرنیان رو بردم مهد برا ارزیابی ولی ما دیر رسیدیم گفتن روز 3 شنبه ساعت 8 بیایین زمان امیر اینجوری نبود فکر کنم فردا معلم کلاسش هم معین میشه .اما امیر علی داره کلاسهاشو میره امروز ساعت 8 رفته تا ساعت 12 خودش راضیه.امروز عصر هم کلاس فوتبال داره از چند ساعت پیش لباسهای فوتبال رو پوشیده واماده است برا رفتن خدا کنه تا اخر...
10 تير 1392

عیدتون مبارک

سلام بلاخره این نت من وصل شد  واومدم دیگه. قبل از همه عیدتون مبارک . تو این مدت که نت قطع بود ازخونه مامان میاومدم کم وبیش بهتون سر میزدم.امیر علی کلاس نقاشی رو میره ودیگه راه افتاده طراحی میکنه استادش ازش خیلی راضی هست.میگه استعداد داره من خودم هم نقاشی خیلی دوست داشتم امانشد برم دنبالش حالا اگه خدا بخواد امیر رو تشویق میکنم بره دنبالش.کلاس های مدرسه هم اسمش رو نوشتم هم قران و بنیه علمی وهم خط ورباتیک هفته ای 3روز باید صبح ها بره تازه عصرشم کلاس فوتبال داره میگم مامانم فوتبال که میری دروازه بون نشو برو خط حمله یا دفاع  که کمی بدوی تا لاغر بشی.تو خونه که هست همش پای تیوی وکامپیوتره ودم یخچال منم همش حرص میخورم میترسم وزنش بالاتر ب...
3 تير 1392

تولد امیر علی

سلام نتم هنوز قطعه ولی انشالله تو این هفته وصل میشه.امروز تولد گل پسرمه 9 سال پیش پسرم تو همچین روزی به دنیا اومد.زندگیم با به دنیا اومدنش معنای دیگه ای پیدا کرد.احتمالا امروز عصر یه جشن کوچولو براش بگیرم.خودش دوست داره هدیه تولدش پرنده باشه.باباش هم میگه براش بگیریم اما میترسم پرنده حساسیت بیاره چون تو بالاش پرهای کوچکی هست بال بال که میزنه میریزن حساسیت میاره.این چند روز هم اتفاق خاصی نبوده دلم برا تموم دوستام تنگ شده. انشالله زودتر نت وصل بشه. درضمن همین جا به پسرم  روز تولدش رو تبریک میگم ...
25 خرداد 1392

نت

سلام ایندفعه دیگه تنبلی نیس نت خونه قطعه منم سرگرم بچه ها هستم انشالله در اولین فرصت وصلش میکنم.امیر علی وپرنیان خوبن امیر داره کلاس نقاشی میره وخیلی عشق میکنه با نقاشی کشیدن.احتمالا کلاس ریاضی هم بذارمش.پرنیان خانم مشغول بازی میباشن. کفش پاشنه بلند پوشیدن پیراهن خشگلی هم پوشیده برا خودش میچرخه.راستی من الان خونه مامانی هستم دارم اینو مینویسم.
13 خرداد 1392

دخملی وپسری

سلام بلاخره بعد چند روز تنبلی وسر کله زدن با بچه ها اومدیم واقعا دیگه خجالت کشیدم .سه شنبه اون هفته مامان جان ما مهمان عصر داشتن برای بازدید پرسه میاومدن من وبچه ها هم زود لباسهارو پوشیدیم وراهی شدیم .مهمونها که اومدن از شانس خوبمون خانم مهمان همراه دخترا وپسرش اومده بودن بچه هاشون همسن وسال امیر وپرنیان خانم بود بخصوص امیر خیلی خوشحال شده بود چون نوه اون خانم همکلاس امیر بود البته تویه مدرسه نبودن اما از لحاظ درسی تو یه سال بودن.پرنیان خانم هم تمام وسایل اشپزخونش رو برده بود وبا دخترا مامان بازی میکرد مهمونا زود رفتن چون میخواستن خونه عموی من هم برن ما اونقدر خسته شدیم که دیگه همراهشون نرفتیم ولی مامانبزرگم همراه مهمونا رفت اونجا.روزهای بعد...
6 خرداد 1392

ایام هفته با بچه ها

بعد از چند روز تاخیر بلاخره اومدم توی این چندروزه من با بچه ها خیلی مشغول بودم وسعی کردم تمام وقتشون رو پر کنم یکروز عصر دوچرخه سواری ویکروز پیاده روی وقتی هم که خونه میرسیم دیگه خودم از خستگی میافتم.بچه ها دوست دارن هردو مورد رو با مامانی برن.این بچه های من مامانم رو بیشتر از من دوست دارن .مامانم خیلی باهاشون حرف میزنه محبتشون میکنه امیر علی روز جمعه تولد دوستش دعوت بود به همین خاطر روز پنجشنبه رفتیم برا دوستش کادو بگیریم وای چقدر گرونه همه چی امیر یه کیت الکتریکی برا دوستش انتخاب کرد.بعد هم بستنی خوردن یعنی هرچه امیر کالری سوروند رفت به کنار.چه کارکنم بچه است جلوشم نمیتونم بگیرم . خرید برای تولد  همراه بود با خرید یه دفتر خاطرات بر...
30 ارديبهشت 1392

شروع تعطیلات

این چند روزی که ننوشتم یک کم تنبل شدم .امتحان های امیر ازیه طرف  رسیدگی به پرنیان وکارای خونه نمیذاشت دیگه بیام.دیروز امتحانهای شازده پسر تموم شد ودر واقع تعطیلات تابستان ماهم شروع شد.دیروز که امیر از مدرسه اومد خونه دیدم تمام وسایل وکارهایی که برا تحقیق انجام داده بود به همراه کتابهایی که به کتابخونه کلاس هدیه داده بود اورده خونه.صبح که میرفت گفت مامان پی اس پی منم همراهم بذار. حالا بماند که صبح ساعت 6.5 بیدار شد وسریع لباس پوشید بره مدرسه هی به بابای بیچاره غر میزد لباس بپوش چرا معطل میکنی .بابا همچین خونسرد کاراشو میکرد که نگو.حالا این اقا پسرمنم چون روز اخر بود اینقده زود بیدار شده ولباس پوشیده بود وگرنه هی باید تذکر بدی .ظهر که او...
26 ارديبهشت 1392